واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

دوجین گویه

سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۴ ق.ظ
سنه ها ی نو کهن گشت در ازمنه دوران  و لاله زارها و گلستان ها چونان عروس سپید بخت زیور به گیسوی راز ، لیک قوچ فربه و چابک در چشم بر هم زدن برج ثَور غراشیده به انتظار که حمل دم به سم نهاده و فراخ جای با اشک بهار حضورش بیاراست .. در بزم  ربیعانه ی جوزای دو پیکر دم به دم این طفل خجل دریا بسپارد که به درنگ و تاءنی در زمینهایی که به فر نعمتش افزون در قدمهایی خم اندر چپ شکرانه به هله  داشت .لیک چون تموز حران به غرش اسد وارش در سنبله الطیب لطیف نیم سالش رام میگردد ... مهرش به کفه ی میزان خوف و رجا که به دو دست نوازش و تنبیه مادرانه ماند ..چه باک از این نوازشگر مام طبیعت که گژدمش را طینت به ژنه است و آتش این که چو بیاید قمرش به عقرب از غم حرمان خرمن روزش سوخته و چشمه خورشید فسرده از دمان . لیک آن قوس کمان بر کف که همه دمان به شکارِ امید، دل نهاده تا هزاره زرتشت جدّی بیاید و این طرازنده سپید پوش به ولیمه نعمت وافرش به تفقد و مهر غمزه نماید بر غم زدگان این ازمنه و چو سی  بگذرد ، بانوی دلو به چین و شکنج رخ شحنه بر سردی رخسار میگردد و میگذرد که آبگینه درونش ترک به پرکاهی ست که نیک واقف گشته مرهم تیغ تغافل خوردن خون خویش است که سبب آن است در هم همه احوات همزاد که سیر خیر و شرّند سنه به نو بسپارد .چو سنه های دور حزن و خرمی همچون دو پیکر یک جسم گام به گام نهادند و سپری شدند . سر بر آسمان عزتش نهاده و خونابه به جیحون دیده روانه ساخته و گاه بیان بنفشه ای در پیش خط سیاهش زانو شکسته و به شکرانه داده سپاس گفتیم . لیک در این دمان گذرا  این دل بی پیر صاحب مرده  دا آرامش مدام گله دارد و مدام شکوه میکند از جبر زمان که نیک میداند که هر چه بر زبان راند و از این مقال اندک بسیار گفته آید سخن به اطناب کشد ..القصه این دلکشانه قلم  در میانه خزان خریفِ خجسته همان وعده به دلیست تحفه نمود .. بلکم از منشور عطفت مهر ازلی غمزه دلکشانه ای نمایدکه سنه ها به شادکامی برقص آیند و همه دوستان و دشمنان به شادکامی و خرسندی به وجد دل آیند و مهر ورزند و شاد زیند ! که رگ جان به دم تیغ عدم فناست و این سنه به گذر و وقت آمرغ.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۰
delaram **

نظرات  (۱)

درود متن ثقیلی بود کاکو.
هیچش ما را فهم نشد.الی چند خط آخرش.
مستدام باشید.
پاسخ:
: آقا شما همین که تشریف اوردین یه یالله هم که گفتین و یک سرفه ای به گلو انداختین صاحب منزل را کفایت کند. پایدار باشید گرامی .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">