دوجین گویه
سه شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۴ ق.ظ
سنه ها ی نو کهن گشت در ازمنه دوران و لاله زارها و گلستان ها چونان عروس سپید بخت زیور به گیسوی راز ، لیک قوچ فربه و چابک در چشم بر هم زدن برج ثَور غراشیده به انتظار که حمل دم به سم نهاده و فراخ
جای با اشک بهار حضورش بیاراست .. در بزم ربیعانه ی جوزای دو پیکر دم به دم این طفل خجل دریا بسپارد که به درنگ و تاءنی در زمینهایی که به فر نعمتش افزون در قدمهایی خم اندر چپ شکرانه به هله داشت .لیک چون تموز حران به غرش اسد وارش در سنبله الطیب لطیف نیم سالش رام میگردد ... مهرش به کفه ی میزان خوف و رجا که به دو دست نوازش و تنبیه مادرانه ماند ..چه باک از این نوازشگر مام طبیعت که گژدمش را طینت به ژنه است و آتش این که چو بیاید قمرش به عقرب از غم حرمان خرمن روزش سوخته و چشمه خورشید فسرده از دمان . لیک آن قوس کمان بر کف که همه دمان به شکارِ امید، دل نهاده تا هزاره زرتشت جدّی بیاید و این طرازنده سپید پوش به ولیمه نعمت وافرش به تفقد و مهر غمزه نماید بر غم زدگان این ازمنه و چو سی بگذرد ، بانوی دلو به چین و شکنج رخ شحنه بر سردی رخسار میگردد و میگذرد که آبگینه درونش ترک به پرکاهی ست که نیک واقف گشته مرهم تیغ تغافل خوردن خون خویش است که سبب آن است در هم همه احوات همزاد که سیر خیر و شرّند سنه به نو بسپارد .چو سنه های دور حزن و خرمی همچون دو پیکر یک جسم گام به گام نهادند و سپری شدند . سر بر آسمان عزتش نهاده و خونابه به جیحون دیده روانه ساخته و گاه بیان بنفشه ای در پیش خط سیاهش زانو شکسته و به شکرانه داده سپاس گفتیم . لیک در این دمان گذرا این دل بی پیر صاحب مرده دا آرامش مدام گله دارد و مدام شکوه میکند از
جبر زمان که نیک میداند که هر چه بر زبان راند و از این مقال اندک بسیار گفته آید سخن به اطناب کشد ..القصه
این دلکشانه قلم در میانه خزان خریفِ خجسته همان وعده به دلیست تحفه نمود .. بلکم از منشور عطفت مهر ازلی غمزه دلکشانه ای نمایدکه سنه ها به شادکامی برقص آیند و همه دوستان و دشمنان به شادکامی و خرسندی به وجد دل آیند و مهر ورزند و شاد زیند ! که رگ جان به دم تیغ عدم فناست و این سنه به گذر و وقت آمرغ.
۹۷/۰۷/۱۰
هیچش ما را فهم نشد.الی چند خط آخرش.
مستدام باشید.