حکایت ِسرب و گوزن
جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۲۷ ب.ظ
مقالی داشته باشم با هر آنکسی که قلم دل آرام را در دیده خرده نگری تنها سلاح برنده برای افاضه فضل میخواند که معروضم در کوتاه جمله ای که جانا تنها سلاح که نه ، اما عرضی برای جلوه گری بسیار در چنته هست میان پود رج های پی در پی که لابلای دایره وسیع واژگان به خاطر سپرده ام. هرجا دیدی تمرکز کرده ام بی شک در صدد خلق یک زیبایی نشسته ام و بی تردید باید بهراسد آنکه با الکن نویسی های پر حاشیه تیر پیکان به سمت ملوکانه دارد .در این میان اگر برای نوشته ای که درک کرده ای بگویی تمام فهمیده ای توهین کرده ای به لحظه ء نوشتنی که از آنِ یک نفر بوده ودر آن تنهایی انحصاری و منفرد ، تو لحظه ی- بود - را جایی دیگر به تجربه میگذراندی !*****اگر دلخوری از نوشته های سراسر تلخ دل آرام باید بگویم که برخی ها درد را می شناسند .. میفهمند که این حس وقتی از در و دیوار دلت بالا میرود آدمی چه بر سرش می آید که حتی جواب سلام را به زور میدهد ... از درد گفتن را شنیده ام از خیلی ها و تکه های لخته شده اش را دیده ام چگونه بروی زبان جاری میشود .درد ناکتر و درهم تنیده تر از تکه های خون ! که فهمیده ام ادا اطوار افراد را ، طرفندهای اشخاص را هم... و درون قلمم لمس کردم نقد بیرحمانه را نیز !که گاه میشود مرثیه ای سروده شده از سر ناشیگری و یا سخنی از یاس و نا امیدی از پوچی و نفرین درد ... درد و اندوهی بی پایان از انجماد دل و سکوت مرگ مینویسی زوزه میکشی از درون در عمیق ترین نقطه تنهایی وجود خویش و کوشش میکنی از امید و خوبی و صبح و روشنی ببافی برای قامت سیاه اندوه و پر هیجان و زنده دل ستایشش کنی تا جز زیبایی و زندگی چیزی نبینی !ته نویسی : گفته ام که من این تلخی را پذیرفته ام ...
حاصل عمیقیست که دست ناکًسی بدان نرسیده ... آرام بمانید.
نقاشی : مزرعه ذرت و سروها (ون گوگ )
بعد نوشت (پنج و نیم صبح) که من هنوز یک لحظه هم نخوابیدم.کاش میدانستی که چقدردلتنگم .چه اندازه بی تاب . چه بی بضاعتم که ندارمت کاش میدانستی..... کاش میشد برای ثانیهای ،کوتاه ،فقط صدایم کنی ...دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب / محمد علی بهمنی
۹۷/۰۴/۰۱
باشد که به آرزویتان برسید .
در پناه لطف خدا باشید.