واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

اول اجازه بدین من دلارام در مورد سبک انتخاب خودم در زمینه فیلم بهتون بگماول اینکه سریال ها هیچ جذابیتی برای من ندارند . من آدم قطعیت مطلق هستم و از دنبال کردن و انتظار کشیدن برای دیدن نتیجه هر موضوعی به شدت خسته میشوم.و اینکه موضوعی ولو بسیار حیاتی رو همانگونه با پارانتز باز وا بگذارم هست. پس سعی کنید سریالی رو بهم معرفی کنید که پخش شده و تمام مجموعه های آن را در دست دارید. جوانتر که بودم ژانر وحشت و ترس ، مالیخولیای روحی من بود و چون اندکی عاقل تر شدم فیلم های اکشن و جنایی هالیود بخش لاینفک وجودی من شدامــــــــا امـــــا .....تنها فیلمهایی که بتوانند بخش فلسفی و مبهم و مه آلود عمیق ترین بخش های وجودی تورو به چالش وا دارند میتوانند من نوعی رو دو ساعت شاید بیشتر جلوب صفحه مرموز و اعجاب انگیز ثابت و صامت و ساکن نگه دارند.امروز بر حسب اتفاق فیلمی رو دیدم از کافمن. کارگردانی که همیشه منشوری را به دست به بیننده میدهد تا از هر سوی آن که بنگری جلوه ای بدیع و تفسیر ناپذیر و قطعا تاویل نشدنی را ارِه میدهد و همان لحظه ای که ذهنت را لابلای احساسات درگیر کیرده به شکلی مرموز هم از ذهن میگریزد.کافمن همیشه به دنبال دنیای  پر از تنهایی و ناراحتی،زندگی های سراسر تنش پر استرس ادمهاست .. و در روابط میان آدمیان با تمی از تنهایی ، نا امیدی حسرت و مغاک میان زمان و حافظه سیری بس پیچیده و بی مرز میان فضای خیال و واقعیت را تصویر میکند. من فیلم دیگیری که از این کارگردان قدر قوی دیدم فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک بود که به مفهوم واقعی کلمه توانست دلارم بی حوصله را ساعتی میخکوب کند و ذهنش را به چالش بکشد...پی نوشت " ما می توانیم در کابوس های دیگران زندگی کنیم.پی نوشت 2 : توصیه ای از یک دوست -   به خاطر داشته باش: “در زمان تردید هرگز آنچه را که واقعاً می‌خواهی انجام دهی، انجام نده.“

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۹ ، ۲۲:۵۳
delaram **

 باد تند زمستانی در حال وزیدن است .. سخت و استخوان سوز

برگها هنوز نیافتاده اند

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۹ ، ۲۳:۵۸
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ آذر ۹۹ ، ۲۲:۵۵
delaram **

از دست دادن زندگی چیزی نیست و هر وقت که لازم باشد من این شهامت را خواهم داشت. اما از دست رفتن معنای زندگی و نابود شدن بهانه‌ی هستی؛ این است آن‌چه تحمل‌کردنی نیست. نمی‌شود بی‌دلیل زندگی کرد.

 

 آلبر کامو ی نازنین

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۹ ، ۲۰:۰۷
delaram **

اگر کسی تو را باتمام مهربانیت دوست نداشت ...دلگیر مباش که نه تو گنهکاری نه او

آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می کند

پس خود را گنهکار مبین

من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا دادو تنها یکی سپاسش گفت

من خدایی میشناسم ابر رحمتش به زمین و زمان باریده یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتنداز تو برای مهربانیت قدردانی میکنند ...  

" مجتبی کاشانی "

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۲۲:۰۶
delaram **

بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی،اما رازش را نفهمیدیم
به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم و رازش را نفهمیدیم
به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت گریستیم و باز......"نفهمیدیم"
به کیف صورتیِ گلدار، به دوچرخه آبیِ شبرنگ،
بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم.

آمدیم به فضا های ناشناخته و مجازی باز دلبستیم به اینجا و باز هم رازش را نفهمیدیم..
چقدر این درس"تنهایی" تکرار شد و ما رفوزه شدیم....
این بند ناف را از همان روز اول بریده بودند
ولی ما هر روز به پای چیزی یا کسی گره زدیم تا زنده بمانیم و ...نفهمیدیم.
افسوس نفهمیدیم که قرار است روی پای خود بایستیم
نفس از کسی قرض نگیریم....قرار از کسی طلب نکنیم...
عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم
به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم...
دربند نباشیم ...رها باشیم و برقصیم و آواز عشق سر دهیم


نه بند ناف را خوب نبریده اند..!!
به مویی بند است......تمامش کنیم..............!


 

نویسنده :؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۷:۱۹
delaram **

بعله .. گاهی یهو . آنی و بی میل مجبوری از جایی به جایی دیگر نقل مکان کنی.

حس عجیبی دارد این انتقال... غریبی . نا آشنایی ... یک جوری هستی !

این نقل مکان خواه در دنیای حقیقی رخ میدهد گاه در مجازستان.. و گاه زندگی را میدهیم و مرگ را میطلبیم و دنیای مان را عوض میکنیم. به همین راحتی ..

 

 

از محل با پلاک delaram.mihanblog.com  آمدیم تا رسیدیم به این نقطه از فضا/ باشد که بمانیم و بماند !

 

پی نوشت 1 :

بسوختم
که ساختن، در سوختن است!
خرابش کردم،
که عمارت، در خرابی است!


سوختم نفس را که می دانم
ساختن در قبال سوختن است


خانه نو می کنم به وجه حسن
خانه یی گر به حال سوختن است

 

 

پی نوشت 2:

مجدد و دگر باره از مهرداد گرامی بابت اطلاع رسانی و بعد معرفی سایت برای نقل و مکان تشکر و قدر د دانی میکنم.ممنون و منت دارم .

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۹ ، ۰۱:۴۰
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ آذر ۹۹ ، ۱۰:۴۷
delaram **
میهن بلاگ تعطیل میشود نویسنده: بخش پشتیبانی جمعه ٣٠ آبان ١٣٩٩ کاربران و همراهان قدیمی و جدید میهن بلاگ، سلاماز اینکه مجبور هستیم به زودی از شما خداحافظی کنیم متاسفیم.دشواری نظارت بر محتوا و نظرات سایت ، قدیمی شدن نرم افزار سایت و عدم وجود توجیه کافی برای سرمایه گزاری مجدد جهت خرید سرورهای تازه و تولید نرم افزار جدید ما را مجبور به اخذ این تصمیم کرد.از کاربران محترم خواهشمندیم تا تاریخ ١٥ آذرماه درصورت علاقه از محتوای خود پشتیبان و یا کپی بردارند. در تاریخ ١٥ آذر سرورهای سایت خاموش خواهند شد.از همراهی شما در سالهای طولانی زندگی سایت میهن بلاگ متشکریم و امیدواریم سایر سرویس های ایرانی پاسخگوی نیاز کاربران عزیز ما باشند.سایت میهن بلاگ (رسانه فروردین -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ناعادلانه ترین کاری بود که میتوانستید انجام بدید. و منصفانه نبود و نیست برای منی که بیست سال هست اینجا برای خویش خلوت گاه دنجی داشته ام و مینوشتم..پی نوشت :بازم از مهرداد گرامی ممنونم که زودتر از موعد بهم اطلاع دادن تا اقلا چندی از مطالبی که ذخیره نداشتم و یا به صورت چرک نویس در بایگانی ثبت کرده بودم را در جایی ذخیره کنم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۹ ، ۱۴:۱۴
delaram **

من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند !پی نوشت : ما به لمس محتاطانه جهان مشغولیم

 

الحاقیه:

-  ( پشت سرتان ، در را آهسته ببندید)

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۱
delaram **

فریاد بر آورد حیات را معنایی تازه ببخشید در زوال جستجو، عدم را که یافتید یادم کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۱۴
delaram **

این لحظات پرهیاهوی من بغض میشود در یکی از شبها ...

بغضی که از دیدگان اطرافیان فرو خواهد غلطید..

 

 پی نوشت :

خنده هایم دچار مرگ تدریجی شده اند /

 

پی نوشت 2:

همیشه ناتمام می ماند حرفهای من ، با خودم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۹ ، ۲۱:۱۱
delaram **
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،برو آنجا که ترا منتظرنددست بردار از این در وطن خویش غریب. " اخوان ثالث"پی نوشت :رستمی که از شاهنامه رفت !پی نوشت 2: و من مهر های بی مهر زیاددیده ام ... چرا پاییز که میشه هیشکی بر نمیگرده !******عنوان : برگرفته از کتاب زندگی و دیدگاه های استاد شجریان
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۱۹:۱۸
delaram **
اشتباهی رخ داده ! اشتباهی فاحش تناقضی بزرگ در  یک معادله بی سر وته و در این بین منِ بشر ! بشری که خسته و مستاصل از این همه تضاد و ضد و نقیض ، کل موجودیت خویش را در کالبد یک واژه ، واژه ای بنام نظام طبیعی حیات خلاصه میکند ...هیچ توضیح و تفسیری نیز بر این واژگونی کالبد حیات وجود ندارد چرا که تمام کلمات و واژگان در اراِه مفهومی کلی و کامل ، ناقص اند و این خود عینیت یک تضاد سرنگون هستی ست !و تنها احساس باطنی و تراوشات اندرونی خود توست که نجاتت میدهد از ناتوانی در چیدن پازلهای بی معنی و گنگ و درهم زندگی پوچ و میرای هستی ات !!که خرسندت کند از تماشای آنچه فراتر از قدرت میخوانندش و در باره ان سمینارها و میز گرد ها برگزار میکنند ... میدانی من به چه نامی میخوانم این خرسندی فراز رویا را ؟جبر فریبنده پویایی هنر و شکوفایی آن در رکود فلسفه !ما تصوری بی جان از شکل گیری حقیقی یک سه بعدی ذهنی در میان گنداب یک تولدیم و زمان ، همان وضعیت زهر آلود لحظه چشم گشودن است .. اولین گریه و آغاز یک استیصال !و ما بی آنکه احساس کنیم توسط همین زهر آگین دقایق دگرگون میشویم و در پایان بی هیچ رضایتی مارا خواهد کشت .تو باور کن که بعد از یک نقطه ای دیگر راه باز گشتی نیست و هر آدمیزادی به این نقطه باید که برسد ! پی نوشت : گناه نخستین و ابدی ما زاده شدن است و کفاره آن را باید با زیستن پس بدهیم ! و درد زیستن را به لطف عادت ، تحمل میکنیم.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۱:۵۶
delaram **
لبریز از گنگی خماری . خمار از خوابهای پریشانِ بیداری .بیداری های آکنده با کابوس خوابهایی که پر شده از دود و مه و زوزه تمام رویا هایی که خواب میشوند و میمیرند و دفن میگردند ...آروزهایی که بغض میشوند و غمباد میگردند و گاه میشکنند و میشوند شبنم گونه ای که سر میخورد و سقوط میشود در دل یک هیچ بزرگو من ووو دست من که کوتاهتر از دامن آرزوهایم گشتهدلمان به هیچ چیز این روزها گرم نیست ..مهر ماه زیبا !! --------------- نیـــــــــا!!پی نوشت : تو پاییز هیشکی بر نمیگرده . اونایی که رفتن رد پاهاشون هم تو مه و لابلای زنگار گرفتگی زمان گم شد !پی نوشت 2:آواره بی حوصلگی خداوندگاریم در این حالی که قرار داریم !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۱:۴۰
delaram **
گفت یک وقت‌هایی تن یاری نمی‌کند. مثلا توی کله‌ات داری گریه می‌کنی، زارزار، اما چشم‌ها؟ عینهو بیابان٬ خشک. گفتم گاهی تن انگار بیشتر می‌داند. مثل آن شب که حالا انگار هزارسال ازش گذشته٬ که تکیه داده بودم به پنجره و تماشا می‌کردم که می‌رود. یکی توی کله‌ام می‌گفت دستت را بیاور بالا٬ که هی٬ تو که می‌روی٬ ببین من را٬ نرو. اما دست‌ها قفل بودند روی هم٬ زیر گلو. انگار آن‌جا صلیبی باشد و چنگ زده باشم به‌ش. انگشت‌ها جان نداشتند از هم باز شوند و دست٬ دست راست بیچاره نا نداشت خودش را بچسباند به شیشه. و او رفت. بعدش٬ یک روز بعدش٬ یا هزارسال بعدش فهمیدم چرا. دست‌ها می‌دانستند که دست بالا بردن یعنی خدانگهدار و خدانگهدار گفتن یعنی رفتن. دست‌ها هم می‌خواستند بماند. ... و یک وقتی کلمات غریبه‌اند و زبان نگاه و دست و تن شکسته را هم، آدم‌ها از هم نمی‌خوانند. آخ از آن وقت. آخ از آن وقت....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۵۲
delaram **
در هزار توی زمان و ناهشیاری اندیشه های سقط شده و نا متجانسِ پیرامون به دنبال حقیقتی واژگونم .! همانگونه خفته ، در حرکتی مست واریم . گنگ و آمیخته در لابلای آمالهای مسکوت و زنگار گرفته !تابوهایمان از بی نظم ترین هجاهای فراموش شده ذهن متبلور گشته و رسوخ نموده در تک تک ثانیه های زنده مانی و هرکدام از ما به بدیهی ترین شکل ممکن و کوششی ابداعی و نافرجام سعی در پنهان ساختن زوایای تاریک روح خویشیم.روزها برایمان مرور میشوند و شبها تکرار مکرر دفع خستگی . درد و ناکامیها ازبرمان گشته . سگ دو زدن ها شده عادتی معهود و بی اساسسیرم از پس مانده های افکار بی سر و ته ! افکاری که در تسلسلی چندش آور لمیده و شاهکاری ست برای بیان اوج عصیان آدمیزاد در عرصه حیات !پی نوشت : مرده را دفن کنید، بس است این همه تراژدی سوگواری بر زنده مانی های لجام گسیخته و معلول !کلیشه:وقتی روی سطح بغض کرده اش نوشتم دوستت دارم ، به ارامی گریست ! / شیشه را می گویم !
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۸:۲۳
delaram **
کلام  به جز ابزار انتقال منظور و خواسته های مربوط به زندگی روزمره و مفاهیم علمی و فکری آدمها ، مثل نقاشی ، موسیقی و فریاد و اشک محملیست برای برون ریز حال و احساس درون آدمها . نشانه ای است از بضاعت آدمها حتی اگر قصد نمایاندن نداشته باشند.حرفها بخشی از شخصیت ، بخشی از نمای بضاعت آدمند حتی اگر تلاشی مزبوحانه ، رندانه یا فریبکارانه باشند برای القا وایجاد نمایی مطلوب در چشم دیگران . حرف خواه ناخواه ، هم بضاعت را نمایان میکند و هم بی بضاعتی و حقارت را.بسیاری از حرفهایمان تلاشی است برای نمایاندن مطلوب. حرفت فهمیده شدن ، فهمیده نشدن یا درست فهمیده شدن هم که باشد قصدت فهماندن است آنگونه که میخواهی و آرزویت و انگاره ات نفهم بودن دیگران است جز آنچه تو بفهمانی شان و اگر به چشم و شعور چیزی متفاوت با حرف تو ببینند  صددرصد نفهمند.حرفهای تو بضاعتت را نمایان می کند .اوج صداقت ، شهامت ، درستی ، سلامت و بزرگی ات و نیز تلاشت برای القا آنها نمایان می شود در حرف . فهمیده هم نشوی ، دیده می شوی آنطور که هست نه آنگونه که میخواهی . باور کن دیده می شوی. از پشت حرفهای به خیال پرصلابتِ کولی بازی ات هم دیده می شوی آنطور که هستی و هست. پی نوشت : وقتی خشم میگیرم به من نگو سکوت کن/ سکوت آن دم مرا میشکندپی نوشت 2 :متن اصلاح خواهد شد ! به عبارتی باز بینی و باز خوانی و ویراستاری !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۵
delaram **
برای نوشتن بیخودی دنبال موضوع خوب نگردید. همه موضوعها خوبن. موضوع بد اصلا وجود نداره  ... نویسنده بد زیاده...پی نوشت :اومدیم اعلام حضور کنیم و بریم . همین !
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۱۱
delaram **
من زندگی نکرده ام! و تنها صفحات تقویم عمرم را به جبر ،ورق زده امکسی بیاید و به من بگوید که زندگی چه رنگی ست....من زندگی نکرده ام!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۰۲:۰۹
delaram **
درین زندان، برای خود هوای دیگری دارمجهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری دارماسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما بازدرین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارمدرین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی، از آن شادمکه با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری دارمپسندم مرغ ِ حق را، لیک با حق‌گویی و عزلتمن اندر انزوای خود، نوای دیگری دارمشنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خودکه شیرین‌تر ز هر کس، ماجرای دیگری دارماگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفشکه هر شب با خیالش خواب‌های دیگری دارماگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است-- و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارمسزایم نیست این زندان و حرمان‌های بعد از آنجهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارمدلم سوزد، سری چون در گریبان ِ غمی بینمبرای هر دلی، جوش و جلای دیگری دارمچو بینم موج ِ خون و خشم ِ دل‌ها، می‌برم از یادکه در خون غرقه، خود خشم آشنای دیگری دارمچرا؟ یا چون نباید گفت؟ گویم، هر چه بادا باد!که من در کارها چون و چرای دیگری دارمبه جان بیزار ازین عقل ِ زبونم، ای جنون، گُل کنکه سودا و سَرِ زنجیرهای دیگری دارمدروغ است آن خبرهایی که در گوش تو خواندستندحقیقت را خبر از مبتدای دیگری دارمخدای ساده لوحان را نماز و روزه بفریبدولیکن من برای خود، خدای دیگری دارمریا و رشوه نفریبد، اهورای مرا، آریخدای زیرک بی اعتنای ِ دیگری دارمبسی دیدم "ظلمنا" خوی ِ مسکین"ربنا"گویانمن اما با اهورایم، دعای دیگری دارمز "قانون" عرب درمان مجو، دریاب اشاراتمنجات ِ قوم خود را من "شفای" دیگری دارمبَرَد تا ساحل ِ مقصودت، از این سهمگین غرقابکه حیران کشتیت را ناخدای دیگری دارمز خاک ِ تیره برخیزی، همه کارت شود چون زرمن از بهر ِ وجودت کیمیای دیگری دارمتملک شأن ِ انسان وَز نجابت نیست، بینا شوبیا کز بهر چشمت توتیای دیگری دارمهمه عالم به زیر خیمه‌ای، بر سفره‌ای، با همجز این هم بهر جان تو غذای ِ دیگری دارممحبت برترین آیین، رضا عقد است در پیوندمن این پیمان ز پیر ِ پارسای دیگری دارمبهین آزادگر مزدشت میوهٔ مزدک و زردشتکه عالم را ز پیغامش رهای ِ دیگری دارمشعورِ زنده این گوید، شعار زندگی این استامید! اما برای شعر، رای دیگری دارمسنایی در جنان نو شد، به یادم ز آن طهوری میکه بیند مستم و در جان سنای دیگری دارمسلامم می‌کند ناصر، که بیند در سخن امروزچنین نصرٌ من اللهی لوای دیگری دارممرا در سر همان شور است و در خاطر همان غوغافغان هر چند در فصل و فضای دیگری دارمنصیبم لاجرم باشد، همان آزار و حرمان‌هاهمان نسج است کز آن من قبای دیگری دارمسیاست دان شناسد کز چه رو من نیز چون مسعودهر از گاهی مکان در قصر و نای دیگری دارمسیاست دان نکو داند که زندان و سیاست چیستاگرچه این بار تهمت ز افترای دیگری دارمچه باید کرد؟ سهم این است، و من هم با سخن باریزمان را هر زمان ذ َمّ و هجای دیگری دارمجواب ِ های باشد هوی - می‌گوید مثل - و این پندمن از کوه ِ جهان با هوی و های دیگری دارم
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۹ ، ۲۰:۳۱
delaram **
سخن نگفتن یک درد دارد . سخن گفتن و بد فهمیده شدن هزار و یک درد !!!
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۳
delaram **
وقتی اشک منجمد میشود رویای گریستن رخ میدهد حیرتی آویخته در گذر دیوانه وار تک تک ثانیه ها.. حیرتی که ما را در این گذر جا میگذارد و میگذرددر لحظه لحظه گذر دقایق تعمیم میدهیم خوشتن خویش را تعمیمی که ردپای منحوس زمان پررنگ و پر دقیقه است در تار و پودش خسته ام و به این خستگی عادت دارم.گویی جیغ مکرری با اکویی آلوده به نفرت و انعکاسی سریع به واحد عمر یک انسان به اندرونم باز میگردد.حنجره ناآرام و پر آشوبم محکوم به فریاد است .درک چندش آور زمان ، زمانی که سائیده شده در رنج واکنشی جز فریاد ندارد ... ! فریادم در خلاء مقصود کلماتم شده اند ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۵
delaram **
کاش می شد مثل پرنده هایی که می روند و در پرو می میرند،می رفتیم و در جائی که دوست داشتیم می مردیم.نمی دانم شاید آنجا کسی مرگمان رابه تاخیربیانـدازد کسی که دوستش داریم،کسی که دوست دارد از پرنـده ها بپرسد چرا اینــجا را برای مردن انتخاب کرده اند.وشاید همانجائی که دوست داریم آنجابمیریم پنجره ای باشد به سمت رویایی تعبیر شده و آغازی دوباره... از متن کتاب : ...دهان گشـود تا از او بپرسد که از کجا آمده است؟کیست؟اینجا چه می کـند؟بـرای چه می خواست بمیرد؟... و به افسردگی لبخـند زد:این شاید تـنها پرنــده ای بـود که می توانست به اوبگوید که چرا در این ماسه زار به گِل نشسته است... پانگاری: پرندگان می روند در پرو می میرند مجموعه داستان کوتاه(پنج داستان) نوشته ی رومن گاری ته نوشت: ازدحام پیاده رو تنهایی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۲۳
delaram **
اکثرا آنچه را که دوست داریم همیشه به خاطر داشته باشیم را فراموش میکنیم مثل تصویری از ایام دور یا واژه ای زمزمه شده در گوش .. با تمام وضوح و شفافی خویش.فکر میکنم برا آن بود که به دربان گفتم بگذار کمی بیشتر پیش پدر بمانم... بعد رفتنش عمری فرصت پیدا کنم چشم ببندم و به خاطرش بیاورم. اما نمیدانم چرا این تصاویر برایم مه الود میشوند.. شاید از چشمه چشم است  که مدام میخواهد جاده خاطراتم را بشورد و شفاف نگاهشان دارد.... پی نوشت : وقتی ما بچه بودیم ، زمان را ملال آور و پایان ناپذیر می دانستیم . سال ها گذشت تا فهمیدیم هر ساعت فقط شصت دقیقه است و بعدها یاد گرفتیم همۀ دقیقه ها بدون استثنا سر ثانیۀ شصتم تمام میشود... خرده نوشته یونگی : - بی ربط به نگارش اردیبهشتی -هرگاه با خود در جدلید یا می خواهید تصمیمی بگیرید، برای دوراندیشی کافی است واکنش "مار" یعنی مراکز عصبی پایین تر از مغز را هم در نظر داشته باشید کسانی عاقلند که می گویند: "به نظرم می شود این طور تصمیم گرفت، ولی دلم می خواهد بیشتر در موردش فکر کنم (به اصطلاح با این فکر بخوابم)." این اصطلاح از این جهت معنا پیدا می کند که در خواب، خودآگاهی خاموش و غیرفعال می شود و این امکان بوجود می آید که با واکنش هی "مار" هم آشنا شویم. "کارل گوستاو یونگ"
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۲۰
delaram **
آقا ما میگیم جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال این شد که حالا کلهم ایام هفته مان شده عینهو عصر آدینه . با این خیالات بیشمار که سر بی خیالی ندارند انگاری و هر شب یورتمه میروند لابلای افکار هزار پیچ در پیچ مان که این افکار و عصر آدینه ها خیال آن نیز ندارند که از سیاه و سفید روزگار این ملت طاعون زده بردارد ...بی ربط نویسی:نمیدونم چرا چهره وودی آلن برام جذابیتی نداره. خدایا منو ببخش .
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۶
delaram **
زمان رو به تاریکی ست و در این دم بهاری هوا سردتر از زمستان !! اندوه این روزها گلو را میفشارد و  و توهمات در گرداگرد ذهن به طرز سرسام آوری میچرخند .و پخش میشوند بی آنکه صدایی از هجومشان ساطع شود به حس مبهمی از زندگی دست یافته ام اینکه تقلای پوچ  بشر برای رهایی از فلاکت خرد کننده که اغلب مرده زادند برای اثبات حضور است به خویش. بلکم به هیچ بودنِ خویش ! آن هم زیر دلشوره های کریه فردا که زننده تر و قوی تر از قبل زاده میشوند .لحظاتی میرسد که درون خویش سقوط میکنی و درست آن لحظه مدام میپرسی .. گذشته ها چگونه گذشت ... فردا چه میشود ... چه میشود ؟ و چقدر باید رفت تا محرز شود که رفتن ها برای رسیدن نیستند...جلوه باشکوه هر توصیف شباهتی به رد سطوح اب دارد و تنها ثبت خاطره هست که رخصت انکار زمان را نمیدهد . پی نوشت : تا تباهی راهی نمانده ...پی نوشت 2:من عاشق ساده ام ، به زخم دوست هرگز نمی میرم.!ته نوشت :گاه گمان میکنی کلمات دیگر کم آورده اند اما روزمرگی ها سد سکوت واژه اند ...  و  آن اجبار فریبنده در پویایی هنر  اسباب رکود فلسفه میشود.!بیا معادلات را پاک کنیم که بماند یک تخته سیاه خالی
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۴۵
delaram **
عشق برای هرکس تعریفی دارد که در دنیای واژگان خاص خودش ترجمه میشودبرای کسی دریافت و پرداخت هدیه های گرانبهاست برای دیگری رفتن به رستورانها و کافی شاپ هابرای یکی دور دنیاست .. نه اینکه این تعاریف برای منی که از جنس نرم تن موجودات باشم ناخوشایند و ناملموس است . خیر که نقض این قوانین بی شک دروغ جلوه میکند..لاکنبرای دیوانه ای چون من تعریفی دیگر و اصیلی که دارد مختص دنیای خودم هست که به قول خانم دکتر اقتباس عزیز تعریفی بس گنگ از دنیای واقعا مبهمکه صرفا در ادبیات خاص خودت قابل فهم است .آنگونه که من عشق را می شناسم فهم فاهمه برنده اش در مقال کلام نخواهد گنجید. برای دیگران کسالت بار میشود این تفهیم واژه و رسوب میشود در دهان بیانش .میدانی نازنین بگذار بشکافم اش..در این اتو پیای لجن مال شده یک آرمان من بودم که تو را از تخیل ناب خدا ربودم قبل انکه بیایی شاید انقدر بی تفادت و مغرور بودم که هر رهگذری را به در بسته رهنمون سازمگاه نزدیکان میپرسیدند دلارام حقیقتا تو دلت برای کسی هم تنگ میشود ؟ که با شانه بالا انداختنی بی قید و گفتن اینکهع دلتنگی احمقانه است صورت جریان جل میشد .تنها حسن خوبی که داشتم بی آزار بودنم بوده که کاری با کسی نداشته باشم و نرجانم... اما تو که آمدی آن لحظه فهمیدم حضورم باید که تجسمی داشته باشد درهای باز را بستی و رهنمونم ساختی به قفل بسته تا به من بگویی فاتحان آن لحظه که درک سختی بستگی را درک کنند ناب میشوند /یک ساله شدن این درک ناب برای من لابلای این همه حزن و اندوه زیباست. همسرم ! محمد رضای عزیزم یک ساله شد که به دنیای ناشناخته دلارام قدم گذاشتی این قلعه محصور و ناب ... یک ساله شدن عشقمان مبارک .
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۰۸
delaram **
با تردید ، بی تردید تلاش میکنم از حصار حسرت رفتن گذر کنم حقیقتا ما انسانها موجودات عجیب الخلقه ای هستیم که بیشتر عمرمان را در بلاتکلیفی ها ، بلاتصمیم گیری ها بین زمین و آسمان گیر افتادن ها ، میان آب و آتش دست و پا زدن ها و در شک و تردید بودن در برزخ اعتماد و عدم اعتماد گیر کردن گذرانده ایمپای شجاعت و اراده و قاطعیت مصمم بودنمان هماره در گل تردید فرو مانده !لابلای بودن و نبودن ! رفتن و ماندن !  باشد و نباشد جهنمی همیشه برافروخته پا برجاست برای من که چنین است .. برای تو نمیدانم !
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۳۸
delaram **
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۴۵
delaram **