واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

سیل..

شنبه, ۶ دی ۱۳۹۹، ۰۱:۲۷ ب.ظ

♫ آتشی ز کاروان جدا ماندهاین نشان ز کاروان به جا ماندهیک جهان شرار تنها مانده در میان صحرابه درد خود سوزدبه سوز خود سازدسوزد از جفای دورانفتنه و بلای طوفانفنای او خواهدبه سوی او تازدمن هم ای یاران تنها ماندمآتشی بودم برجا ماندمبا این گرمی جان در ره مانده حیراناین غم خود به کجا ببرم؟با این جان لرزانبا این پای لغزانره به کجا ز بلا ببرم؟می سوزم با بی پرواییمی لرزم بر خود از این تنهاییآتشی خو هستی سوزمشعله جانی بزم افروزمبی پناهی محفل آرابی نصیبی تیره روزم

 

پی نوشت : کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیشکی روی؟ره ز که پرسی؟چه کنی؟چون باشیدر ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

 

♫♫دانلوود کنید

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۰۶
delaram **

نظرات  (۲)

۰۸ دی ۹۹ ، ۱۰:۲۴ دلسوختگان

 

بی تو چه باشد گردش دوران

بند گرانی بر تن بی جان

در شب من بوی تو هر سوی روانه

از که بگیرم گل من از تو نشانه

از چه نباری بر سر کشتم

همچو کویری گشته بهشتم

خرمی دولت من از چه پریدی

بال و پر طاقت من از چه بریدی

ای تو شکفته در دل و جانم

صبر و خموشی من نتوانم

 

شمس لنگرودی

 

 

https://hw3.cdn.asset.aparat.com/aparat-video/e8c3c8f500cff39954ac2c2f361f6a6015749240-480p.mp4?wmsAuthSign=eyJhbGciOiJIUzI1NiIsInR5cCI6IkpXVCJ9.eyJ0b2tlbiI6ImNmYjdmYmJhYWY2OTEwNWQzMjlmMzE3ODA3MjcxYTI2IiwiZXhwIjoxNjA5MTU2MjE5LCJpc3MiOiJTYWJhIElkZWEgR1NJRyJ9.IfLc6CNYB30p9a0dT6nQSg5MotXFYb5vttrXgQA3Ht0

پاسخ:
ممنون همسایه
۰۹ دی ۹۹ ، ۲۰:۳۳ دلسوختگان

 

«از آقای کوینر پرسیدند: چرا مریض هستی؟ او جواب داد: برای این که دولت رو به راه و سر جای خودش نیست. به همین علت شیوه زندگی من نیز نظم و نسقی ندارد و کلیه‌ها، عضلات و قلبم دچار بی نظمی‌شده است. به شهرها که وارد می‌شوم همه چیز یا سریع تر از من حرکت می‌کنند یا آهسته تر. فقط برای آن‌هایی که مشغول حرف زدند، حرف می‌زنم و وقتی همه گوش می‌سپارند، من هم گوش می‌کنم. تمام بهره ام از وقت و عمرم از نامعلوم بودن و ابهام امور حادث می‌شود. از وضوح و روشنی هم نفعی حاصل نمی‌شود، 658761_519صرف نظر از این که در دولت‌های بد فقط یک نفر صاحب این وضوح است. کسی به آقای کوینر گفت: قاضیان ما رشوه خوار هستند. آقای کوینر پاسخ داد: متاسفانه اصلا این طور نیست. آن‌ها رشوه خوار نیستند، حتی با بالاترین مبالغ هم نمی‌توان آن‌ها را تطمیع کرد تا حق را بگویند.»

پاسخ:
ارادت خاصی پیدا کردم به جناب کوینر... حرف حق را زد بی انکه تطمیع شود...
سپاس از دلسوخته گرامی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">