لجاج
چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۵:۴۵ ب.ظ
زمان رو به تاریکی ست و در این دم بهاری هوا سردتر از زمستان !! اندوه این روزها گلو را میفشارد و و توهمات در گرداگرد ذهن به طرز سرسام آوری میچرخند .و پخش میشوند بی آنکه صدایی از هجومشان ساطع شود به حس مبهمی از زندگی دست یافته ام اینکه تقلای پوچ بشر برای رهایی از فلاکت خرد کننده که اغلب مرده زادند برای اثبات حضور است به خویش. بلکم به هیچ بودنِ خویش ! آن هم زیر دلشوره های کریه فردا که زننده تر و قوی تر از قبل زاده میشوند .لحظاتی میرسد که درون خویش سقوط میکنی و درست آن لحظه مدام میپرسی .. گذشته ها چگونه گذشت ... فردا چه میشود ... چه میشود ؟ و چقدر باید رفت تا محرز شود که رفتن ها برای رسیدن نیستند...جلوه باشکوه هر توصیف شباهتی به رد سطوح اب دارد و تنها ثبت خاطره هست که رخصت انکار زمان را نمیدهد . پی نوشت : تا تباهی راهی نمانده ...پی نوشت 2:من عاشق ساده ام ، به زخم دوست هرگز نمی میرم.!ته نوشت :گاه گمان میکنی کلمات دیگر کم آورده اند اما روزمرگی ها سد سکوت واژه اند ... و آن اجبار فریبنده در پویایی هنر اسباب رکود فلسفه میشود.!بیا معادلات را پاک کنیم که بماند یک تخته سیاه خالی
۹۹/۰۱/۲۰