اصن قلمپه هار و بیخیال و سلمبه ها رو هم ایضا..
من خوابم ؟ فکر نمیکنم
اوووو گویی که از لابلای زمان برخاسته و پرسان پرسان دنبال من بوده باشی..
. گفته بودن بیرحم ترین ها در برف و بلکم خزان میروند اما نه ! این بار میگویم مهربانترین ها ممکن است در فصل خزان دنبالت آمده باشند و بمانند . که مهمان قلبت. صاحب روحت و مالک تمام هست و نیست ات شوند. که مهربانند و بسیار فهیم
که درد ناگفته را میخواند . که نگفته ها را برایت ترجمه میکند . که خیلی میفهمد. که میشود نابترین رفیقت !
براستی باید از خداوندگارم سپاسگزاری کنم و فرستاده اش .. نامش چه بود ؟ _ بگذریم _ اسم عجیبی دارد!
گاهی باید دفتر زندگی را بست . چشمانت را نیز ایضا.. نفسی عمیق کشید . و فصل جدیدی رو آغاز نمود
خدایا من این روزها سبک بالم... اما ته دلم چیزی هست که سخت گلوی احساسم را فشار میدهد..
ترس!!!! ترس
مبادا بیدار شوم و بگویند ساعت خواب !!!
مبادا روزهای فراق هم همراه با تو پی من آدرس احساسم را جسته باشند؟
مبادا عمر این دلخوشی اندک تر آنی باشد که من در ذهنم میپرورانم...
مبادا... نه ! نه... نــــــــــــــه!! دلارام اجازه نده افکار به گلوی ذهنت بند بیافکند !
این روزها کوششی سخت در کنترل ذهن دارم.
اما چیزی هست که آرامش من و رفیقم را سخت بر هم زده ! سخت ...
و تنها به یک تکیه گاه امید بسته ام .
امسالم رو زیبا شروع کرده ام. خدایا زیباترش کن / آمین !
منبعد دوری ها برایم آزار دهنده شدند! نفرین به فاصله !