قاب خالی
يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۲ ب.ظ
سمت قاب عکس میرود . یک آن حس میکند پر شده از جسارت . از قدرت سرشار شده از حس نیرومندی که میتواند تمامی موانع و سدها را بشکند و بکوبد هر آن چیز و هر آنکس را که آزارش میدهد
با همان قاب حمله میبرد . نعره میکشد .. احساس میکند یک آن لشگری با او همراه شده .
و................
در لحظه ای مجدد نگاهش معطوف میشود به لبخند خشکیده در همان قاب .. به انی همه چیز آوار میشود. تهی میشود و میداند آن همه جلال و غرور و ابهت آن همه نازپروردگی چند سالی هست که رخت بر بسته
به آغوش میکشد و از عمق وجودش سخت گریه میکند... چیزی درونش میشکند.
۰۰/۰۴/۰۶
دلارام خانوم گل💙
چه قدر زیبا ، جذاب و پر تلنگر مینویسین😍👌
و اینکه بگویم:
چه صبح دلپذیری شد
باز هم خواهم آمد