روزنگارهای این دمان،
و دل نوشته های دلتنگی مانند اینه که نیمه تاریک خودت را
بیاری روی کاغذ ترسیم کنی..آن هم برای منی که آدم
دست کشیدن روی دیوارهای قدیمی و بوکردن گلهای خشک شده ام .آدم دید زدن پنجره
های کهن و برداشتن عکسهای هزارحرف از جلوی دید ،چه این دومی می سوزاند ته گلویم
را و درد می آورد رگی را که آرواره را به شانه وصل می کند.من آدم گم شدن توی
تصویرهای گنگ حاصل از یک جملهبی ربطم و خدا می داند در کجای مغزم هزار
تصویر پیاپی از یک کلمه پرت و بی خبر از همه جا شکل می گیرند و جان می گیرند و
می رقصند..
من هنوز توی خودم
کودک می شوم و سرم را می گذارم روی پاهای خودم به یاد روزهای
پنج سالگی با عروسکی
که موهایش سبز بود و پیراهنش آبی و من آنقدر برای جفتمان شعرمی خواندم که خواب
می رفتم...
مدام کودک میشوم و
بزرگ میشوم... مدام مرور میکنم و باز میخوانمش ..
میدانم . خوب هم میدانم
سخت گیری این روزها شاید به جبران سالهایی است که آسان گرفته ام همه آدمها را ، کنار
آمده ام با همه کم بودنها ، گذشته ام از کنار کاستیها ،آسان بخشیده ام و چشم پوشیده ام و
نخواسته ام و امتیاز داده ام ...و راحت هم باخته ام
خیلی وقتها ....
وقتی خیلی شل بگیری
، اینجور که من از آن طرف بام افتاده ام ، باختنهایت را جدی نمی گیرند جوری می بینندت که
انگار خیلی هم برایت مهم نبوده ، انگار همیشه توانش را داری تا دوباره برگردی سر خط..!! چه میشود کرد ..! انسان است و نسیان ! یادش میرود که چقدر لازم دارد محترم انگاشته شود .
اما من همچنان آرامم
, و در این آرام بودنم خیلی فکر میکنم به خیلی چیز ها علی الخصوص به این چند روز.. این هفت روز..
هفت روز یعنی هفت
فرصت ،یعنی هفت حال مختلف، هفت سرنوشت ، شاید هم بیشتر...!
دستاورد این هفت روز
این است :
"آدمها به مهر بیشتری نیاز
دارند، مهر بیشتر ... چه بورزند، چه دریافت کنند".
پ.نوشت 1 :
قلم را می اندازم
و می دوم تا برسم..افسوس که "همه عمر دیر رسیدم".
پانوشت: از ماهان دل آرام دار و خیال اسوده ،سکوت دلکش ماه بی هیچ نمی ماند