وا گویه های شبانه ام..
چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۲ ب.ظ
این روزها عجیب شده ام.. خیلی عجیب..در لحظه لحظه دگرگون میشم .. تغییر ماهیت روحی مدام و پی در پی روزهایی شده که وسط خنده های کشدار وبلند همیشگی ام ، یک آن سکوت میکنم ..می ایستم
. و خسته با خود زمزمه میکنم : دیگه زورم نمیرسه
/ خسته شدم...یک عالمه حس بد و خوب سیال در هر لحظه توی من
دارند می چرخند .به شدت آدم حس و درک حس در لحظه ام . خدا می داند که روزی
چند بار چند حس مختلف را تجربه می کنم و چقدر سعی می کنم که کنترلشان کنم .
که جنبه بیرونی نداشته باشند .دوست ندارم خیلی ازشان حرف بزنمیا نشانشان
بدهم . اکسپوز نیستم . دلم نمی خواهد باشم هم .بعد فکر می کنم آدم
درونگرایی مثل من ،اگر نمیتوانست بنویسد ،یحتمل دق می کرد دقیقا دق می
کرد . ..!نوشتن برای من مثل اون زمانهایی هست که خونه قبلی مون صبحها توی حیاطمون دور تا دور میدویدم . عرق کرده با ضربان نبض صد و هشتاد می آمدم وشیر دوش آب را تا ته باز می کردم .نوشتن برای من مثل وقتی است که بعد ازیکروز کاری خیلی سخت ،یا مشاجره با حسابرس و یا هرخستگی مفرط می آیم خانه و همه جا را تاریک می کنم و بی خبر از زمان و مکان
ساعتها در اعماق سکون و سکوت بین نت های سه تار و زیر نور شمع نفس می کشم آرام... آراااام..ومحو میشوم در بین دود های پراکنده و صامت عودی که همیشه با من در سکوت سخن ها گفته اند و شنیده اند! باتمام خستگی ای که پشت سر گذاشته می
شود ...! نوشتن برای من مثل وقتی است که یکی مرا می خواند به یک نام خودمانی
در یک جمع غریبه ..برایم رفع خستگی است .فرصت باز کردن درهای درون
یک حیاط است با خیال جمع حفظ حریم .مجال گفتن از خویشی است که جور دیگری
نمی خواهم ابراز شود .هر از گاهی اینجا قدری از خودم را می نویسم ، بسیار هم ساده مینویسم ..
همینقدری را که دوست دارم مثل یک بادبادک بفرستم هوا . سبک . رها ...پ.نوشت :گفتم که حس حال متفاوت رودر زمان تجربه میکنم اما یک بخش مهم از هنر آدم بودگی هم این است که وقتی مطابق چرخش روز و ماه به شکل متوالی و
خزنده و مخملی، به موجود حرص دربیار کج خلق لجوج و ناچسبیاستحاله کرده ای،
همانجوری گازش را نگیری دنده چهار و پنج؛ بلکه به نهیبی زیبا و کمی آهسته ترپای چپ روی کلاچ و سپس پای راست روی ترمز، دمی چند کنار همان جاده بکپی . لپ کــــلام ؛ دیر نمیشود
۹۲/۰۴/۰۵