بی تابی ...
شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ
برظاهرم شکیبی ست به سستی پردة عنکبوتان،در باطنم
اندوهی ست به سوزِنیش کژدمان
واژه بافی های بیهوده... و رقص در میان واژه های بی معنا ..مانند نوری که از ناکجا آباد می تابد و همچون صدایی که از ته چاه بر میخیزد..واقع گشته ام در معرض هجوم حرفی که حرفم نمی آید. جوری است که اگر بخواهم که
دهان باز کنم، زیر سیلاب کلماتم غرق خواهم گشت ...که
اگر بخواهم غریق حرف نباشم، پس واپس مینشینم کنار یک صخره ساکت و نگاه
میکنم به موجی که میرود ...می آید...مکررچه بی تابم...! چه بی تابم....چه بی تابم....چه بی تابم... بی تابم!
۹۲/۰۴/۰۸