واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۰۲۶ مطلب توسط «delaram **» ثبت شده است

یادتون بمونه از این برهه از زندگی جان سالم بدر بردین اگر نذر کردین که سالم بمانیدنذرتان را به بیمارستانها بدهید برای خرید تجیزات پیشرفته پزشکی به پزشکان و پرستارانی بدهید که در این بحران از جان و دل مایه گذاشتنددیگر نذرتان را هدر امامزاده ها نکنید که به عینه دیدید در این بحران امامزاده ها بسته شد و هیچ آخوندی برای نجات کسی قدم به بیمارستانی نگذاشت که هیچ بلکم با فتوای قرنطینه نکردن شهری آلوده باعث انتشار آن به کل کشور شدندخود به چشم دیدین که تمام آخوندها در قصرهای محصور شده خویش قرنطینه شدند چون غم نان ندارند. غم شرمساری از زن و فرزند ندارند.نذرتان را به پدری بدهید که هنوز هم با تمام استرس و ترس برای خاطر لقمه نانی کنار خیابان تا پاسی از شب ملتماسانه ایستاده بود تا بلکم کسی به عنوان کارگری روز مزد بپذیردش!ولو برای کاری یک روزه  ( دیدم که می نویسم )یادم بماند اگر نذری کردم آن را به بیمارستانی اهدا کنم ! - هرچند ما ملتی خمار و خواب آلود و خواب زده ایم. ملتی فراموشکار و بی حافظه ... اما این بار یادمان بماند آنچه کیلویی هجده هزار بود و به خاطر تحریم خرید شد پنج هزار پس بعد بحران هم میتوان مدیریت کرد ... و به قول دوست خوبمان احسان .. انقدر نگویید که دلملن برای قبل این بحران تنگ شده .. مگر قبل این بحران چه دلخوشی زیبایی داشتیم که دلتنگ آن روزها باشیم.تحریم های نفس گیر - گرانی های کمر شکن  - کشتار - خطاهای انسانی و.. و.. و.. واقعا یادمان رفته ؟پی نوشت :نقل قول :پدری را دیدم در میان سطل زبانه دنبال تکه نانی میگشت . مکث کردم ! نتوانستم به او بگویم ... نتوانستم بگویم !!!و من نتوانستم بگویم وزیر جوان اعلام کرده است در خانه بمانید 100 گیگ اینترنت رایگان خواهد داد... ( نتوانستم بگویم )ته نوشت : و این یادم خواهد ماند که حجت الاسلاام چی چی اعلام فرمودند در مواجهه با بیماری اگر چنانچه یک تخت حاضر باشد ان یک تخت را به یک روحانی بدهند تا یک فرد عادی ( تا اینجا که هیچ روحانی ارجمندی (!) نه بیمار گشته نه خدای ناکرده جانی تسلیم فرموده ..مباد و مبود که پایه داران اسلام را گزندی نیایدد  ..مباددددد مبوددد
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۱۹
delaram **
دوستان قدیمی وبلاگ احتمالا یادشون بیاد که دلارام در پست های قدیمی در خصوص دید و بازدید عید سخت معترض بود و در صدد ایجاد کمپین نه به بازدید و مجدد دید و باز باز دید و از این جور چیزهاچند سالی گذشت تا موجودی نامریی و سخت موذی جای خالی کل امضا ها رو پر کرد . درسته که یک سالی از عمرمان را در آرامشی بسر میبریم از این در کوفتن های مدام و مدام که پیشتر به خاطر بزرگ خاندان بودن پدرم و مورد احترام بودنش در میان دوستان و همسایه ها بود..حال امسال نه پدری هست که فردی از افراد خانواده موظف به دیدنش باشد یا دوستی عزیزی خود را مکلف بداند که راه منزل مان را بپوید ...شاید این مورد را به پند و اندرز دوستان اهل دل و دین توانست پذیرفت و باور کرد که آری مقوله مرگ حق است و پدر در آرامشی عمیق ...اما این موجود نامریی سخت موذی چنان قدرتی را داشت که حتی خانه خداا را هم خالی از سکنه نمود .. مهمانان عید که جای خود  دارد . را نه میتوان هضم کرد و نه درک !در هاله ای از ابهام و مه به شکلی عجیب در گذریم.یاد یک سری فیلم های هالیودی می افتی ..و... بگذریم که حالی برای نوشتن نیست و همین چند سطر بدون هیچ بازخوانی و ویرایش و هر چیز دیگری پست خواهد شد..امید که این روزهای سخت پر اضطراب به نیکی سپری شود .. برای همه همه همه ....
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۰
delaram **
امروز چهارم اسفند ماه 1398 روزی خاصی برای من محسوب میشه چرایی این خاص بودن مهم نیست . مهم یادداشتی هیت که فعلا میخواهم بماند تا بعد در موردش قلمی بفرسایم ..فعلا تا همین حد بدونید کافیه دوستاناین روزها سخت درگیر و تلاش و دوندگی ام... بر میگردم..ها تولد هم برام گرفتن کادو هم دریافت کردم تصاویر در آرشیو هستن رونمایی خواهد شد به وقتی نیک و سعد
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۵۶
delaram **
عرض ادب و احترام حضور انور دوستان و همسایگان گرام.آقاما امروز عجله ای اومدیم که از همین تریبون به خودمون شادباشی بگیم و بریم.به هر حال آشک شکش معروفی هست که دلبخواه نیست.بماند صندوق کامنت و امانات پر بود از مهر بزرگواران..عدر تقصیر که در این سرایط محیا برای پاسخگویی نیستم.که در زمانی مساعد دلیل بیان کرده و از دل حریر گون دوستان کدر و اندوه به در میکنم...کوشش میکنم که زود بازگردم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۰۲
delaram **
به رودی بر میگردم.همسابه گرامی درخواست داده اند از کار و کلاس و دوره و بالاخص برف بنویسم...به روی دیده.حال این روزهایم خوش نبود و نیست....باز میگردم .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۸ ، ۰۸:۱۵
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ دی ۹۸ ، ۱۶:۳۱
delaram **
خنده بدمستی‌ست در ایّامِ ما، هشیار باش ‏محتسب بو می‌کند اینجا دهانِ بسته را... کلیم همدانی ***این روزها حال دلم سخت طوفانی ست... همین !حال دل پرنده ای که آشیان گم میکند و قفسی هم نیست !
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۸ ، ۲۱:۱۵
delaram **
عشق و دیوانگی ، خلوت و حسرتسکوت و اندوه اشک و غرور و گاهی .... صدای قطره های باران از درونم فریاد میزند این تندیس ستودنی من... میان من گم میشود این من ... و میان زمان تهی ...پی نوشت : و من هر روز درون خویش جان می سپارم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۸ ، ۲۰:۵۶
delaram **
این روزها با خودم میگم زندگی خیلی خسته شده .خب خیلی وقته عمر کرده و دیگه این روزا خلقش بس تنگه . خلقش نافرم تنگه که برامون داره سخت میگیره میخواد حضورش رو به کاممون زهر مار کنه که بذاریم و بریم زندگی پیر شده و حال مارو ندارهوقتی گروس عبدالمالکیان گفت چیزی در این قفس خالی هست که آزاد نمیشود . گمانم منظورش قفسه سینه مالا مال اندوه من بوده .......و پایان اینکه  - درون خویش جان میدهم - همین !
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۲
delaram **
"چنان معلقم که نمیدانم اگر فرود بیایم زمینِ سخت زیر پای من است یا سستی ابرِآسمان! "اینکه آدم با خودش یک قرار قطعی بگذارد به این معناست که دارد برای یک شکست قطعی در آینده وجدان خودش را سبک میکند چون هیچ چیز،از احساس درونی گرفته تا شرایط پیرامونی، در انحصار قطعی ما نیست همیشه باید یک سری روزنه تعبیه کرد .پی نوشت : هرگز با یک شی بی جان همزاد پنداری نکرده بودم اما اینک حس میکنم آن تایتانیک منم که اشتباهی سهوی درونش رخ داد .. غرق میشوم با تلفاتی عمیق ...!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۸ ، ۲۲:۰۸
delaram **
من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم ...                                              "علیرضا آذر"_ مرگه واسش رهایی پرنده که بالش میسوزه -
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۳
delaram **
ارغوان ! شاخه‌ی هم‌خون جدامانده‌ی منآسمان تو چه رنگ‌ست امروز؟ آفتابی‌ست هوا یا گرفته‌ست هنوز؟من درین گوشه که از دنیا بیرون‌ست آسمانی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار استآهاین سخت سیاه آنچنان نزدیک‌ست که چو برمی‌کشم از سینه نفسنفسم را برمی‌گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می‌ماندکور سویی ز چراغی رنجور قصه‌پرداز شب ظلمانی‌ست نفسم می‌گیردکه هوا هم اینجا زندانی‌ست هرچه با من اینجاست رنگ رخ باخته استآفتابی هرگز گوشه‌ی چشمی هم بر فراموشی این دخمه نیانداخته استاندرین گوشه‌ی خاموش فراموش شده کز دم سردش هر شمعی خاموش شدهیاد رنگینی در خاطر من گریه می‌انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاستارغوانم دارد می‌گرید چون دل من که چنین خون‌آلودهر دم از دیده فرو می‌ریزد ارغوان این چه رازی‌ست که هربار بهاربا عزای دل ما می‌آید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است‌؟اینچنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می‌افزایدارغوان پنجه‌ی خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده‌ی خورشید بپرسکِی برین دره غم می‌گذرند؟ ارغوان خوشه‌ی خون بامدادان که کبوترها بر لب پنجره‌ی باز سحرغلغله می‌آغازند جان گلرنگ مرا بر سر دست بگیر به تماشاگه پرواز ببر آه بشتابکه هم‌پروازان نگران غم هم‌پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو برافراشته باششعر خون‌بار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش تو بخوان نغمه ناخوانده‌ی منارغوان شاخه‌ی هم‌خون جدامانده‌ی من” "هوشنگ ابتهاج "پی نوشت : این روزها عجیب دلگیرم.. این روزها غریب تنهاییم .. این روزها تهی از زندگی ام ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۸ ، ۱۹:۴۳
delaram **
این روزها به شدت لمس میکنم که فرمود .. آی هوا بس ناجوانمردانه سرد استاوضاع نابسامان مملکت. بیکاری . بی پولی .. مرگ و میر. سونامی سرطان، افسردگی  و ..... ( به شمار نمی آیند ناگفته های دردناک)مهم نیست بنشینید دور هم و مواظب  رنگا رنگی سفره  و قرمزی کیک  و شادی  دل نشینتان  باشید.. و به فکر استوری های چشم نوازتان البتمبادا آجیل چهار شنبه سوری از سفره یلداتان کم شود. یا سفره و میز چیدمان دختر خاله ای ، دوستی از مال شما زیباتر باشد .. وای فاجعه به بار می آید می فهمم تاناصلا به کسی چه که جوان چهار ده ساله ای از زور بی پولی کول بری میکرده و به خاطر سرما جان باخته . و آن لحظه که ماها کنار بخاری های گرم و کرسی های لاکچری مان برنامه میچینیم که پسته هار را کنار بادام بگذاریم سفره شیک میشود یا .... در همان لحظه درست در همان لحظه نوجوانی از شدت سرما به خاطر تکه نانی حلال یخ بسته ..آره آره به من و تو چه که یکی شهامت داشت و به خاطر اعتراض مشترکمان برخواست و وسط خیابان به ناحق  کشته شد و من بزدلی که جسارت نه و پرسش و چرایی نداشتم خانه نشستم و زنده ماندم . مهم عکس رنگارنگ دور همی هایم هست که بگذارم مبادا بگویند عقب مانده است ..اصلا به من چه به تو چه مادری خواهری هنوز داغدار جوانی ، برادری و پدری هستند که حتی اجازه نداشتن به درستی برایش سوگواری کنند..من تعجب میکنم . میدانی از چی ؟ اصولا دم عید یا هر مراسم شادی بی شک فوت و عزای یکی از امامان هست که به همین خاطر هم رخصت شادی و خنده به کسی داده نمیشود. در عجبم حال که عده کثیری از مردم اندوهگین هستند چرا رسانه ها به شکلی گسترده تبلیغ شادی و دور همی های یلدا را میکنند ؟بماند که همسر در مورد نویسندگان فیک و شبه هنرمند و هنر بندان متن تیزی نوشته بود که شاید از سانسور بی انصافی من رد نشد برای انتشار.***من یکی جز آن دسته از آدمهایی هستم که به شدت کادو گرفتن یا حتی دادن ذوق زده ام میکند .. و ثبت لحظات برایم بسیار شیرین هست اما از همان لحظاتی که سوز یلدایی چهل ساله مملکت را در مغز استخوانم حس کردم  و طویل شدن تاریکی اش مرا ترساند. حداقل به حرمت مادران داغدار . خواهران بی پناه و پدران کمر شکسته  خوشی های اندک و بس ناچیز که از سر عرف و یک سری مراسم و مرسومات انجام میپذیرد و اطرافیان که گاه به اجبار به زمانی کوتاه شریکشان میشوم اشتراک نمیشوند.اقلا میتوانیم بهاین خواهران و مادران بگوییم جسارت نداشتیم با فرزندانتان پدرانتان در حق اعتراض شریک باشیم اما در این غم و اندوه جانکاه با شما همدردیم.پی نوشت : یلداتون مبارک و ....... " به کجای این شب تار بیاوزیم قبای ژنده خویش را "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۲۰:۱۳
delaram **
این روزها فرصت کمی رو ذخیره دارم برای اومدن به وبلاگ . کلاسهای مینا کاری و سوخت نگاری داره شروع میشه ومن فکر میکنم هنر جو های خوبی داشته باشم. که بتونم ارتباط دوستانه ای باهاشون داشته باشم. اما چیزی ذهن من رو درگیر میکنه  اونم یک سری خصیصه های منحصر به فرد و شاید نه چندان دلنشین من باشه .. اول اینکه هیچوقت فکر نمیکردم روزی مطلبی رو به شکل گروهی توضیح و آموزش بدم ! چرا ؟ خب میشه گفت آدم پیچیده ای هستم با گویش و سبک گفتاری که خودم درکش کرده ام!! که به قول همسر باید یک مترجم مخصوص دلارامی روی افرادی که باهاش مراوده دارند نصب بشه نه تنها ایشون که خیلی ها عقیده بر این دارند من دلارام ممکنه بخندم ولی این خنده اگر حاکی از شادی نباشه بی شک به سونامی عظیمی تبدیل خواهد شد . و یا شاید به گریه ای مبدل شود چون اشک خرگوش طفل مرده !نگاه . سکوت و..... که همه شبیه به هم ولی با معانی  بسیار متفاوتی که اگر درست ترجمه نشوند ( فاتحه - آدم خوبی بود )کلا برای بیان هر چیزی هیچوقت از ساده ترین واژه استفاده نکرده ام. نه اینکه نخواهم .. نــــــــــــــــه! بلد نبوده ام. باور کن مشکل نابلدی هست و بس ! خب این مهمترین و اساسی ترین دلیل کلی من بود که هیچوقت نمیتوانستم مطلبی رو درست آموزش بدم . و با آدمیان به شکلی طولانی ارتباط بگیرم ! خسته ام میکنند .البته از حسابداری باید فاکتور بگیرم. چون یک سال این آموزش رو عهده دار بوده ام و بسیار هم عالی انجامش دادم. ولی خب طبعا برای توضیح چرایی و چگونگی یک هنر هم باید کلی تمرین کنم و انرژی صرف بشه تا بتوانم در ساده ترین شکل ممکن داده های خودم رو انتقال بدم.. که هم خدا راضی باشه و هم بنده خدا !خب امیدوارم با یک رابطه دوستانه و فضای گرم بتونم از عهده این موضوع بر بیام.و اما این رابطه دوستانه هم حکایت خاص خودش رو خواهد داشت .. کسی که در فضای آموزش و دایره دوستان واقع شوند باید مرزی بسیار باریک رو داشته باشند و بی شک عبور از این مرز بی بخشش خواهد بود .یا اصلا اگر امروز با هنر جوی خودم صمیمی برخورد داشتم قطعا نباید انتظار جچنین برخوردی رو در فردا هم داشته باشد...خلاصه ما یک آدم فصلی و ساعتی هستیم که خودمان هم نمیدانیم دقیقا چه مرگمان میشود..ولی خب خدای را هزار بار شکر آدم مسئولیت پذیر و با وجدانی ام ( سعی کردم با وجدان باشم ) داشته ها رو باید بسیار سخاوتمندانه انتقال داد .. آموخت و از آموزش لذت وافر برد ...پاورقی : خاطره نوشت من : آقای راننده من آدرس رو بدم راهنمایی کنم اگر ممکنه ! راننده آژانس : بله حتما خانم محترمدو ساعت بعد - بعد از رسیدن به مقصدراننده آزانس با نگاهی بس متعجب و شاید هم حیران : میدونید من اگر خودم این مسیر رو می اومدم نیم ساعته رسیده بودم ؟! باور کنید لحظه ای شک کردم احساس کردم شهر دیگری هستم و خبر ندارم !!!*** برادرم بعد از شنیدن ماجرا : دلارم عزیزم من اگر آدرس منزلم رو از شما بخواهم بدون هیچ شبه و شکی خانه ام را گم میکنم یا سر از شهر دیگری در می آورم...یادم هم بماند یک بار کسی را راهنمایی کردم که دو سه باری دور یک میدان را دور زده آخر سر سر جای اولش مانده بود که اگر نیروی کمکی به دادش نمیرسید بی شک دو روزی را کماکان به طواف مشغول میشد ..نتیجه :خدایا خداوندا خودت به داد این هنر جو های زبان بسته برسه ! آمین یا رب العالمین
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۸ ، ۱۹:۲۴
delaram **
ترجمه ای از یک شعر:هیولاهای موحش بی شماری هستند !زلزله ای سهمگین - سیل - اتشفشان و طوفانی دریایی همین طور جنگ ها و زره پوش هایی که مزارع و آبادانی را میران می سازندولی هیچکدام همچون موحش تر از هیولای فقر نیست که در فقر حوادث جاری ست ...----------اما  از زبان دلارام !در این شهری که همیشه شهر من بوده در این وطنی که در آغوشش به دنیا آمدم. در ازدحام سرد آدمهایی که مدام می دوند سُر میخورم به جلو و گاه پرتاب میشوم به عقباین شتاب های رو به جلو و سمت عقب مدام و مدام در زندگی من تزریق میشود . مدام سرم در گُر گیجه های آدمیانی که حتی نمیشناسمشانقل میخورد. و شب و روزهای م موج میشوند. من خسته ام. دلم یک جورایی برای خودم تنگ میشود. و کاری با آدمیان ندارم.اصلا کاری با کسی ندارم.اما برایم سوال شده چرا آدمها مدام نخ زندگی همدیگر را به این سو آن سو میکشند؟. روح آدمی کش می آیید از حسد دیگران. کدر میشود از ناپاکی روح های مکدر از زندگی. و گنگ میشود از چیستی ذهن های پر پیچ و تنگ تنگ نظران.. هوار دارم .. هوار ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۲۰:۰۰
delaram **
گاهی باید دروغ را راست پنداشت و گاهی راست را دروغ ! بی فریب خوردن ،زندگی سخت است... "فروغ فرخزاد "‬خیلی کار دارم. کارهای نیمه تمام هم ایضا ..از کلاسهایی که باید شروع کنم و در موردش جزوه تهیه کنم تا سفالهایی که لعاب خوردن و کنج کمدم جا خوش کردن.یک میز نیمه کاره هم .. اوووو از نیمه کاره ها بگم که خب باید تا صبح لیست تهیه کنم. اما خب من آدم نیمه کاره نیستم.. راههای نیمه تمام و دویتی های نصفه نیمه و... بگذریم.دیر و زود داره کارهای من. سوت و سوزی دیده نشدن تا حال .فقط فردا باید دوباره این لبخندک قشنگ رو روی صورتم بنشانم  و خودم را مرتب کنیم که بیاییم به صدای بلند به اهالی زمستان بگویملبخند بزنید جانم. دنیا آن قدر ها هم بد نیست..**هرچند از درون چیزی مدام ترک میخورد و من دیگر از این همه قوی بودن خسته شده ام !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۱۹:۴۳
delaram **
جلوی کامپیوترم نشسته ام و از سر دلتنگی هایی که گاه بی مقدمه هجوم می اورند ساز استاد رو گوش دادممثل همیشه ابو عطا . دستگاه خاص من !دلنشین . عمیق . آرام و چه روح نواز توی دنیای بیکران مجازی سرچ میزنم تا نوایی دیگر و نایی دوباره گوش دهم که میرسم به قمصریخب .. چند ثانیه بیشتر توقف نمیکنم .میبندمشمیدانی ؟ ساز همان است . نت هم همان .. قواعد هم بی شک همان خواهد بود آن کار نابلدی هست که ناکوک شنیده میشود.دوستت دارم هم همین است . مشتقاتش همین دو کلمه است . فقط باید کسی باشد که ان را درست بنوازد ! که خوب شنیده شودکه مفهومش درست انتقال یابد .همین !
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۱۹:۲۸
delaram **
دکارت جمله معروفی داره : چی میگه ؟ میگه اگر طالب حقیقت محض هستی، باید دست کم یک بار در زندگی به همه چیز شک کنی...موندم این مای بی صاحاب مملکت خراب که هر روز خدا داریم به هویت و بود و نبود خودمان هم شک میکنیم اصلا چیزی دیگر باقی مانده ؟یا نکند حقیقت محض همان کراهت چندش آور خصلت آدمیان هست که باور کنیم ادمیزاد آنگونه که گفته میشود نرم خو ومهربان هم نیست و مقدار زیادی تندی و پرخاشگری و میل به تجاوز به حریم افراد و زیاده طلبی در نهادش بافته شده . و اینگونه نیست که تنها برای دفاع از خود سلاح بکشند.اقای دکارت عزیز گاهی حقیقت برای افراد آن اندازه ای که نیاز دارند کافی نیست ..عده ای برای اینکه ایمانشان را و یا شاید قدرتشان را از دست ندهند دروغ  هم می بافند !به قول فروغ آنقدر مرده ایم که دیگر چیزی جز مرگ مارا اثبات نمیکند !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۳:۰۹
delaram **
عمرو (سعید نیک‌ پور) : مسلمانی ما سه نسل است و از او هیچ .  زید (عزت الله انتظامی) : آری ، اما من از اسلام او بوی تازگی می‌شنوم و از مسلمانی تو تنها بوی غرور جاهلی می‌آید . عمرو : ما شصت ساله مسلمانیم . زید : این چه تفاخری است که به ایمان خویش می‌کنی ؟ که تو اگر مسلمانی از پدر داری ، او این گنج به رنج خویش یافته است .
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۳:۱۲
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۱:۰۱
delaram **
گر گشاید به عیب دیده کاژچه زمترا زند بر این هر ژاژبه عقیده من هیج چیز مسخره تر ، مضحک تر و در عین حال بی بنیه تر از این نیست کهیک مرد گنده قامبال با یک تیشرت سرمه ای و کت لیمویی رنگ تبلیغ قابلمه تفلون رو بکنه و به کدبانوهای پشت تلویزیون آموزش طبخ ماهی را در این تابه ها بده.  آشپز ندارید آقا جان بدین لباس سر آشپز بپوشه خب چه کاریه .. چه طراحی مسخره ای هست که تو سیستم شما حاکمه .. اه پی نوشت : وقتی مینویسم هیچ چیزی سر جای خودش نیست .. پا منبری ها بلند سه بار بگویند نیست نیست نیست ! فی الحال کتاب پنجاه نوع های فوری گوهریان بر سر نهاده و هم صدا با من بلند بگویید الغوث الغوث الغوث ....
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۵
delaram **
شنیده ام که در افشانی ها نموده اند به اصطاح فرزانگان نظامو بماند که مرا به خنده ای ته دلی مهمان کردند و گفتم خدایش بیامرزد که فرمود فتنه از چی چی خیزد و اینجور تمثل و مثل دیگه .. بگذریم خیلی هم غور نمودن درش واجب الوجود هم نیست مارا چه به زبان سرخ اصلن!لاکن  سپاس بر خداوندگاری که  تقدیر و تعظیمش بر بندگان واجب و منت همان خدایی را که زن را موجبات دور همی دولتمردان باطل و بی هویت نمود تو گویی که این نرم تن هماره ازدواجش موجب محنت است و لیک این محنت بر بندگان و مریدان ره شهوت بس پسندیده و مقبول درگاه خدایانشان !و چون به طلاق اندرش نیز مزید رحمت که این مریدان هیزه العین درگاه .... را فرصت و مجالی برای استشمام چند و چندین رایحه از گلهای برین قدرت پوچشان !لیک هر لنگه کفشی بر سر چنین نرینه گان مضر بر حیاتشان بوده و چون مکرر فرود آید موجبات ممات .پس در هر لنگه کفشی دو ضربت نهان و بر هر ضربت نیز آخی واجب !پی نوشت : گرفتی که چی گفتم ؟ بزن زنگو .....
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۵:۵۷
delaram **
دیری ست که از روی دل آرام تو دوریم محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم تاریک و تهی پشت و پس اینه ماندیم  هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم  خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ باطل به امید سحری زین شب گوریم زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستنهر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست  زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم با همت والا که برد منت فردوس ؟از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست  ماییم که در پای وی افتاده چو موریم آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست  ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۱:۳۱
delaram **
دست در پوستین انزوا فرو میبری و کوشش میکنی که دیگر ننویسی ...آخر که چه اصلا؟ داری تعداد پلک هایی را میشماری که برایشان انرژی صرف میکنی تا ببینی و بی تفاوت رد شوی. پریروز رفته بودیم سر خاک انچه توجه من رو به خودش جلب کرد نحوه نگارش تاریخ تولد و فوت بود. اینکه هرکس عزیزی روکه از دست میدهد به هر شکلی دوست دارد آن را توصیف کند بلکم اطرافیان اندکی از احساس درونش را لمس کنند.. بماند که برخی افراد هم آنگونه بی تکلف و ساده اند که بیان احساس شان هم هماره ساده است.همانگونه که از این عناوین عکس میگرفتم و در هر فلش خوردن پلکی میزدم به اوج وقاحت هستی ریشخندی تحویل میدادم و او هم در عوض دل سوزه ای عجیب عودت میداد .. نمیدانم چرا هیچوقت گورستان را دوست نداشتم.مگر همین جایی که زندگی میکنم حیات زنده و حال من نیست ؟ مگر اینجایی که وبلاگش نام نهاد ه ام خانه مجازی من نیست ؟.. چرا حیات حال را پذیرفته و حیات مجازی رو گردن میگیرم اما به حیات ابدی که میرسد حسی مبهم درونم شعله ور میشود .قبلش این رو عنوان کنم که به هیچ روی از مرگ نمی هراسم. و فقط بیماری هست که مرا میترساند . اینکه انجام کوچکترین کار شخصی بشود بزرگترین آرزوی قلبت !به قول حضرت مولانا " از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد وز طعنه چر ا ترسم چون او سپرم آمد الصاق کنم گفته زنده یاد پناهی رو که گفت من از مرگ نمیترسم من از دیدن دوباره آدمها میترسم.که خب خدا رو شکر من دلارام بیشتر با تناسخ حال میکنم و انتظار دارم حضرت بعد حساب کتاب امورات اینجانب جایی درسواحل آلگاروه رزرو بفرمایند البته البته و باز البته اگر از شانس بسیار خرسند و خاله زیبایمان در روند بعدی زندگی ، جای سومالی  افغانستان و... با کشورهای اروپایی و جزایری اینچنین عوض نشود!بعد نوشت : ماحصل پلک زدنهای سر خاکی!طلوع دل انگیز - غروب غم انگیزآفریده _ آرمیدهبهار _ خزانآغاز قصه او _ آغاز غصه مالطف حق _ حکمت حقولادت _ وفاتاولین پگاه _ آخرین نگاهطلوع _ غروبآغاز_ پروازاز حق _ به حق***و چه بی تکلف و ساده بودی پدر. از ازل تـــــــــــا ابد ! و همین ! ته نوشت : از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم !
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۱:۰۶
delaram **
تا عمیق ترین نقطه از احساس خویش مکدرم .آزرده و رنجور ... گمان نمیبرم بتوانم دیگر گرمایی را از انجماد بطن فرو رفته در زمهریر احساس به یغما رفته برون کشم.همچو بیماری که با تو سخن می گوید و همکلام می شود و از بهبود خویش سخنمی راند و فردای همان ساعت در اوج یک بهت کوبنده خبر سفرش را میشنوی.گاهی فکر میکنم باید ویرانگر باشی تا بتوانی به حقوق ناچیز و اندک خویش دست یازی.   گاهی باید جسارت داشته باشی که همه تعلقاتت را . همه داشته هاید را بگذاری و در آنی محو شوی.این گناه نیست .. گناه نیست .. ابدا گناه نیست که  گاهی فکر میکنم مردمان مفهوم فاهمه ی جسارت و جرات را با کم اوردن و ترسو بودن جابجا فهمیده اند.نفس سردگشته ایرج گرم که هی نالید و از تنهایی درون خویش به گلپونه ها گفت . از فسردگی روح آزرده اش سخن ها راند جز گلپونه ها کسی نفهمید که درد او چه بود و از که می نالید و از چه رنج میبرد. هاااای های هاااای که شب بر مدار خویش همچون انسان آزادی خواه پای جوغه آتش ایستاده و من هماره چونان تمام روزهای بر باد رفته عمر بیهوده ام در مدار تنهایی خویش کرور کرور حرف های پرت و اشعار سقط شده می بافم و بیشتر از هر زمان دیگری به انسان و رنجهایش ایمان می آورم ... پی نوشت : و روزی دلارام مفهوم گم شده جسارت را معنا خواهم بخشیده و واژه ترس که مذبوحانه بر جای جرات سکنی گزیده از تخت به زیر خواهمش کشید...که روزی در میام مه غلیظی محو خواهم شد...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۸ ، ۱۷:۳۰
delaram **
اخیرا به جای غر زدن استراتژی بی دغدغه و آرامی رو در پیش گرفته ام.پریروز همسرم کنجکاوانه پرسید که چرا وبلاگم رو بروز نمیکنم ...شاید دوست داشت کامنت هایم را ببیند. شایدم حس میکرد استراتژی جدیدی که به جای غر زدن در روند زندگی بکار برده ام در قالبی توی واژه هایم رخنه میکنند ..و میشود که مرا در واژه هایم پیدا کرد ... نمیدانم اما تنها چیزی که میدانم و کاملا اطمینان دارم دغدغه های بیشماری هستند که درون ذهنم انباشته شده اند .. و اینکه به شدت پی برده ام هر سطح از زندگی‌ و روزمره گی یا روزمرگی های ما در تجربیات مذهبی‌، خورد و خوراک‌مان، در تجارب مربوط به روابط از منظر زیبایی‌شناسانه و اجتماعی‌مان همیشه بر موقعیتی گریز می‌زنیم که به ظاهر به کمال می‌انجامد. آن را همچون الگویی قرار می‌دهیم و باقی موقعیت‌ها را در مقایسه با آن بی‌ارزش می‌انگاریم. اما اکنون به گمانم غالبا همان موقعیت‌ها، به نوبه خود آکنده از موهبت تازه‌اند؛ فقط باید برای‌شان آغوش بگشایم. گویی خداوند صورت تازه‌ای از سعادت را دارد به من نشان میدهد ...********همین بماند دوباره خوانی و ویراستاری کنم. تا ببینم چی میشه عاقبت این شاهنامه خوانی های زندگی مدرن ما.پی نوشت :دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویشچه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب - " محمد علی بهمنی "
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۲۰:۱۶
delaram **
دردیست بردلم که نگنجد به عالمی من هر آن‌جایم که درد آنجاستزیرا من...بر هر دانه‌ی اشکمصلوب شده‌ام..."ولادیمیر مایاکوفسکی"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۸ ، ۲۰:۰۷
delaram **
الزامات دنیای مدرن در عین زیبایی خویش رنج مدام را به همراه خویش یدک میکشد.در برهه ای از زمان با وجود سلاح های کشتار جمعی که در کسری از ثانیه هزاران و بلکم میلیون ها انسان را به دره مرگ سوق میدهد اما در عین شگفتی نقطه مقابلی هست به نام پیشرفت علم پزشکی.این پیشرفت شاید برای برخی بیماری هایی که در قدیم باعث مرگ و میر بوده نقطه پایانی شد اما برای برخی دردها فقط این را بگویم که مسیر عمر را با همین رنج بیشتر و طولانی تر کرد. بی آنکه بهبودی برایش حاصل شود.و در این بین من دلارام گاه میپرسم در این دنیای به اصطلاح مدرن کدام را خواهم پذیرفت مرگی آنی یا طولانی ....!یکی گفت بعضی ها تو بیست و پنج سالگی می میرن و تو هفتاد پنج سالگی هم دفن میشن.موضوع همان واحده ..همهیکهیچمگه فرقی هم میکنه ؟!یه پارادوکس ناب .... با تمام عظمت به هیچ میرسد به صفر .. به عسرت ! پا نوشت : عصیانی در راه است ... وقتی که مدام مجبوری فردایت را لبریز کنی . با کار با شخصی یا با فراموشی ...اقلا تا زمانی که ذهن یارای اندیشه دارد ..میتوانم فردا را حذف کنم... مهلت ندهم .. اصلا دکمه دیلیت حضور خویش را بزنم و خلاص ! **به هر حال یکی باید به عدم برسد یا تن یا اندیشه ! که ما نه به تن نه به اندیشه .. مانده گان راه بی پایانِ بی بازگشتیم !عدم کجاست ؟ حقیقت کجای زندگی ست ؟و پایان :زنده گی مثابه تکرار و این تکرار رنج اور به مثابه خفه شدن .. هس هس های ممتد لابلای فریادهای مسکوت !سقط مرغ آمینی که آرزوهارا میشمارد و گرفتار ماندن در وزنه های تن ! اندیشه های در قفس مانده  در میان من های آکنده از منی در حسرت وجود روزنه ای از جنس امید.که نتیجه تمام تفکرات پر اضداد نتیجه تبلور تکرار در زند گی های سگی ست...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۶:۵۲
delaram **
با گوش خود موسیقی گوش فرا ده  و با چشمانت نقاشی نگاه کن و به چیز دیگری فکر نکن !یک پرسش از خود بپرس که آیا این کار تو را به قدم زدن در دنیای جدید و ناشناخته وارد کرده ؟اگر پاسخت مثبت است پس دیگر چه چیـــــــز میخواهی ؟ !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۳۵
delaram **
آه خدای من سیبها که افتادن و برگها که رو به زردی دارند.. انارها میرسند و ابدار میشوند ...بروید چترها را بیاورید که باران ِ پاییز سرد  در شرف بارش است ..آی ی ی  سلطان فصل ها .. چقدر غمگینی تو ! پی نوشت : رد برگهای زرد را بگیر و برو مسافر ... ردی که انتهایش به سرنوشت میرسد !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۱۷
delaram **