واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

از بهاران خبری نیست

سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۸، ۰۷:۴۳ ب.ظ
ارغوان ! شاخه‌ی هم‌خون جدامانده‌ی منآسمان تو چه رنگ‌ست امروز؟ آفتابی‌ست هوا یا گرفته‌ست هنوز؟من درین گوشه که از دنیا بیرون‌ست آسمانی به سرم نیستاز بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار استآهاین سخت سیاه آنچنان نزدیک‌ست که چو برمی‌کشم از سینه نفسنفسم را برمی‌گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می‌ماندکور سویی ز چراغی رنجور قصه‌پرداز شب ظلمانی‌ست نفسم می‌گیردکه هوا هم اینجا زندانی‌ست هرچه با من اینجاست رنگ رخ باخته استآفتابی هرگز گوشه‌ی چشمی هم بر فراموشی این دخمه نیانداخته استاندرین گوشه‌ی خاموش فراموش شده کز دم سردش هر شمعی خاموش شدهیاد رنگینی در خاطر من گریه می‌انگیزد ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاستارغوانم دارد می‌گرید چون دل من که چنین خون‌آلودهر دم از دیده فرو می‌ریزد ارغوان این چه رازی‌ست که هربار بهاربا عزای دل ما می‌آید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است‌؟اینچنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می‌افزایدارغوان پنجه‌ی خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده‌ی خورشید بپرسکِی برین دره غم می‌گذرند؟ ارغوان خوشه‌ی خون بامدادان که کبوترها بر لب پنجره‌ی باز سحرغلغله می‌آغازند جان گلرنگ مرا بر سر دست بگیر به تماشاگه پرواز ببر آه بشتابکه هم‌پروازان نگران غم هم‌پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو برافراشته باششعر خون‌بار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش تو بخوان نغمه ناخوانده‌ی منارغوان شاخه‌ی هم‌خون جدامانده‌ی من” "هوشنگ ابتهاج "پی نوشت : این روزها عجیب دلگیرم.. این روزها غریب تنهاییم .. این روزها تهی از زندگی ام ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۰۳
delaram **

نظرات  (۱)

کی هست که دلگیر نباشه.
همه درگیر سختی روزگار و بی کفایتی حضراتن.
چهره نگاه مبهم و نگرانی دارند.
به قول شاعر
هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
امید داشته باشید .
پاسخ:
: والا این امیدهای واهی هم داره رنگش رو میبازه همسایه .. امید به آینده با سرعتی بالای دویست کیلومتر بر ساعت با کله در حال سقوط می باشد و بس... فاتحه ای بخوانیم برای روح جوانمرگ یکدیگر..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">