هوار پاییزی
دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۰ ب.ظ
ترجمه ای از یک شعر:هیولاهای موحش بی شماری هستند !زلزله ای سهمگین - سیل - اتشفشان و طوفانی دریایی همین طور جنگ ها و زره پوش هایی که مزارع و آبادانی را میران می سازندولی هیچکدام همچون موحش تر از هیولای فقر نیست که در فقر حوادث جاری ست ...----------اما از زبان دلارام !در این شهری که همیشه شهر من بوده در این وطنی که در آغوشش به دنیا آمدم. در ازدحام سرد آدمهایی که مدام می دوند سُر میخورم به جلو و گاه پرتاب میشوم به عقباین شتاب های رو به جلو و سمت عقب مدام و مدام در زندگی من تزریق میشود . مدام سرم در گُر گیجه های آدمیانی که حتی نمیشناسمشانقل میخورد. و شب و روزهای م موج میشوند. من خسته ام. دلم یک جورایی برای خودم تنگ میشود. و کاری با آدمیان ندارم.اصلا کاری با کسی ندارم.اما برایم سوال شده چرا آدمها مدام نخ زندگی همدیگر را به این سو آن سو میکشند؟. روح آدمی کش می آیید از حسد دیگران. کدر میشود از ناپاکی روح های مکدر از زندگی. و گنگ میشود از چیستی ذهن های پر پیچ و تنگ تنگ نظران.. هوار دارم .. هوار ...
۹۸/۰۹/۱۸