واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۰۲۶ مطلب توسط «delaram **» ثبت شده است

به کجا چنین شتابان؟! به کـــجا؟ به کدام نقطه ، کدام برهه و کدامین ثقل زمان و مکان تعلق داری که اینچنین شتاب گرفته ای؟ان هم دراین زمانه هزار رنگ که کشانده اند انسانییت را به مسلخ سرد جنون مدرنیزه!در این زمانه هزار سودا که نشانده اند هوییت آدمی را به ذبح تیغ برنده منییـت و قدرت! کجاست جای احساس و دل؟! کجاست جای تعمق وسکوت؟! کجاست جای تک تاز بی رقیب شعرهای نظامی؟ کجاست حتی جای خالییه حوض کاشی خانه امن مادربزرگ؟! کنون بعد از این ادعاهای رنگارنگ تعالی شدن!تنها ملجا امن و بی ادعایمان ، تنها خلسه زلال و همرنگ نشدن ، و شاید هم بهانه خوب زیستن همان همایش عظیم از جنس ریزش حروف بر صفحه سپید کاغذ باشد که بتوان به حکم  آخرین واژه های بودن  ، ماندن ،جاودانه شدن ، ! نگاشت .. خطوطی ازسر احساسی نوپا برای تولدی شاید دوباره... که این بار چینش نگارشی وزین را باشوری مضاعف در احساسم به مدد نشسته امشوری برای عشقبازی با نامی تا سرحد ابدییت جاودانه                                                                    نامی به وسعت دریای بیکران!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۱:۵۵
delaram **
دیگر سر ریز شده ام اینجا همین گوشه کنار خاطراتت جان خواهم داد مرا به خاک مسپارید، عمری سکون بودم میدانی با جام تهی هم میتوان مست شد اگر پای چشمانت در میان باشد..بی ربط نوشت:نمیدانم چرا آفتاب پرست از آفتاب گریزان است!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۹:۱۹
delaram **
دیگر سر ریز شده ام اینجا همین گوشه کنار خاطراتت جان خواهم داد مرا به خاک مسپارید، عمری سکون بودم میدانی با جام تهی هم میتوان مست شد اگر پای چشمانت در میان باشد..بی ربط نوشت:نمیدانم چرا آفتاب پرست از آفتاب گریزان است!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۹:۱۹
delaram **
بیمناک میشوم این روزها....خوف از دست دادن آنچه که دوستش میدارم...در این گسترده پهناور جهان و  این وسعت زمین مرا را آواره و بیمار میکند.از غم عشق سرگشته میشوم وخودرا تنها می بینم.عجب مقوله ایست عشقبا او..بی او...دنیا یم چقدر متفاوت ومتغیر می شود.کسی هست که مدام چون نفس با من است... اما چه سود بودنش !!  که ماندنش تالم است و بار خاطرکه نه برای من بلکه برای خود . آنکه باید برود باید .......  آآآآه عجب مقوله ایست عشق!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۸۹ ، ۰۷:۳۶
delaram **
بیمناک میشوم این روزها....خوف از دست دادن آنچه که دوستش میدارم...در این گسترده پهناور جهان و  این وسعت زمین مرا را آواره و بیمار میکند.از غم عشق سرگشته میشوم وخودرا تنها می بینم.عجب مقوله ایست عشقبا او..بی او...دنیا یم چقدر متفاوت ومتغیر می شود.کسی هست که مدام چون نفس با من است... اما چه سود بودنش !!  که ماندنش تالم است و بار خاطرکه نه برای من بلکه برای خود . آنکه باید برود باید .......  آآآآه عجب مقوله ایست عشق!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۸۹ ، ۰۷:۳۶
delaram **
گاهی آدم با کسایی برخورد می کنه که انگار مدتهاست می شناستشون.انگار روحشون واست آشناست بعد جالبیش اینه که گاهی انگار این نزدیکی روح ها بعد زمان و یا حتی بعد مکان رو کمرنگ می کنه.اونقدر کمرنگ که تو بعضی موارد دیگه اصلا به چشم نمی یاد. حالا این حس زمانی به گوشه دلت چنگ می زنه که این روح آشنا تو تنهاییت زمزمه کنه که می دونستی نگاهت خیلی خاص ؟ !! بعد از اون زمانی که هنوز تو شوک پچ پچ قبلیش هستی ، یهو سرشو بلند کنه و محکم بگه من نگاهو و لبخند تو نقاشی میکنم که همیشه زنده بمونه.. تو ناگهان انگار لبریز میشی از همه زندگی !اینجور موقع ها فقط یه نفس عمیقو یه لبخند با همه دلم ، تنها چیزی که حالمو جا میاره  پ.نوشت 1: *بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق رامرا گرم کن ...  پ.نوشت 2: من نه آدمم نه گنجشک ،اتفاقی کوچکم که هر بار می افتم،دو تکه میشومنیمی ام را باد می برد و نیمی را مردی که نمی شناسم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۸۹ ، ۱۵:۴۳
delaram **
گاهی آدم با کسایی برخورد می کنه که انگار مدتهاست می شناستشون.انگار روحشون واست آشناست بعد جالبیش اینه که گاهی انگار این نزدیکی روح ها بعد زمان و یا حتی بعد مکان رو کمرنگ می کنه.اونقدر کمرنگ که تو بعضی موارد دیگه اصلا به چشم نمی یاد. حالا این حس زمانی به گوشه دلت چنگ می زنه که این روح آشنا تو تنهاییت زمزمه کنه که می دونستی نگاهت خیلی خاص ؟ !! بعد از اون زمانی که هنوز تو شوک پچ پچ قبلیش هستی ، یهو سرشو بلند کنه و محکم بگه من نگاهو و لبخند تو نقاشی میکنم که همیشه زنده بمونه.. تو ناگهان انگار لبریز میشی از همه زندگی !اینجور موقع ها فقط یه نفس عمیقو یه لبخند با همه دلم ، تنها چیزی که حالمو جا میاره  پ.نوشت 1: *بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق رامرا گرم کن ...  پ.نوشت 2: من نه آدمم نه گنجشک ،اتفاقی کوچکم که هر بار می افتم،دو تکه میشومنیمی ام را باد می برد و نیمی را مردی که نمی شناسم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۸۹ ، ۱۵:۴۳
delaram **
هنر بندبند وجود آدمی را میگسلد اگر همنوا نگردد با شیرازه اصیل آدمی! آنجا که دیگر بسته بال و پر احساس  در تشویشی از بودن یا نبودن! باید آغاز کرد شوری دوباره را برای افروختن احساسی ماندگار شاید تا تمامی آرزوهای محال راهی نباشد شاید خسته میشود کبوتر خستگی ناپذیر یک عمر درتمنا بودن وانتظار!!! بایدر راهی جست باید افروخت شعله ای در ظلمات تا بشکافد ژرفای خیالی بس مبهم را! افقی از نور و  روشنایی در مسیر چینشی دوباره بر تکامل تکاملی سرشار از حس زیبایی شناسی ودرک چیستی هنر؟! اینک میتوان به تجلی نشاند طلب احساسی  لطیف توام با شوری وزین را! شوری در آفرینش وخلق اثری ماندگار تا آنجا  که جوابگوی درکمان از هستی است! تا آنجا که سیراب گرداند پیمانه رضایت روح در پی خلقت اثری جاودان... اینجاست که باید به بزم ولادتی نشست!   تولدی برای   بودن   ماندن   و      جاودانه شدن...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۸۹ ، ۱۲:۱۳
delaram **
هنرمندان در اصفهان سال 1352 ردیف ایستاده : ناصرفرهنگ فر - محمدمقدسی-داودگنجه ای - خانم کیانی - مجید کیانی-محمدرضا شجریان - داریوش طلائی وکمال سامع ردیف نشسته : خانم فرهنگ فر - محمدرضا لطفی-محمد علی حدادیان - مارتا مانیزاده - حسین علیزاده - جلال ذوالفنون ماه من چهره بر افروز که آمد شب عید عید بر چهره ی چون ماه تو میباید دید من به جز عشق و امیدت چه سعادت طلبم؟ که سعادت به جهان نیست بجز عشق و امید سال تجدید شد ای ماه که مانیز کنیم با تو آن عهد مودت که کهن شدتجدید نوبت سال کهن با غم دیرینه گذشت سال نو با طرب و غلغله ی شوق رسید شهریار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۸ ، ۲۰:۱۸
delaram **
هنرمندان در اصفهان سال 1352 ردیف ایستاده : ناصرفرهنگ فر - محمدمقدسی-داودگنجه ای - خانم کیانی - مجید کیانی-محمدرضا شجریان - داریوش طلائی وکمال سامع ردیف نشسته : خانم فرهنگ فر - محمدرضا لطفی-محمد علی حدادیان - مارتا مانیزاده - حسین علیزاده - جلال ذوالفنون ماه من چهره بر افروز که آمد شب عید عید بر چهره ی چون ماه تو میباید دید من به جز عشق و امیدت چه سعادت طلبم؟ که سعادت به جهان نیست بجز عشق و امید سال تجدید شد ای ماه که مانیز کنیم با تو آن عهد مودت که کهن شدتجدید نوبت سال کهن با غم دیرینه گذشت سال نو با طرب و غلغله ی شوق رسید شهریار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۸ ، ۲۰:۱۸
delaram **
زمین به شکل دردناکی می گردد الان در شبی که تو خفته بودی من بیدارم فردا من در زمستان تو می لرزم  از یاد نبر که همیشه فردایی هست برای همیشه یعنی زمین به شکل دردناک می گردد.   " علی حسن آبادی "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۸۸ ، ۲۰:۳۲
delaram **
زمین به شکل دردناکی می گردد الان در شبی که تو خفته بودی من بیدارم فردا من در زمستان تو می لرزم  از یاد نبر که همیشه فردایی هست برای همیشه یعنی زمین به شکل دردناک می گردد.   " علی حسن آبادی "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۸۸ ، ۲۰:۳۲
delaram **
انسان ها هر از چند گاهی ، از جایی می افتند ... از لبه ی پرتگاه ،از پا ، از نفس ، ازاین ور بوم ، از دماغ فیل ، از چاله به چاه ، از عرش به فرش ...از چشم ... ازچشم ... از چشم ...! این تو نیستی که مرا از یاد برده ای این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبوردکند..      صحبت ازفراموشی نیست.... صحبت از لـیاقت است .... پ.نوشت 1 : می پسندم زمستان را که معافم میکند از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد اشکی که در نگاهم میچرخد آخر همه میدانند سرما خورده امپ.نوشت 2 : دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست غیر از وفا تمام صفات بشر سگی ست آدم بیا و از سر خط آفریده شو دیگر لباس تو به تن هر پدر سگی ست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۸ ، ۱۷:۵۱
delaram **
انسان ها هر از چند گاهی ، از جایی می افتند ... از لبه ی پرتگاه ،از پا ، از نفس ، ازاین ور بوم ، از دماغ فیل ، از چاله به چاه ، از عرش به فرش ...از چشم ... ازچشم ... از چشم ...! این تو نیستی که مرا از یاد برده ای این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبوردکند..      صحبت ازفراموشی نیست.... صحبت از لـیاقت است .... پ.نوشت 1 : می پسندم زمستان را که معافم میکند از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد اشکی که در نگاهم میچرخد آخر همه میدانند سرما خورده امپ.نوشت 2 : دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست غیر از وفا تمام صفات بشر سگی ست آدم بیا و از سر خط آفریده شو دیگر لباس تو به تن هر پدر سگی ست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۸ ، ۱۷:۵۱
delaram **
کشنده است انتظار اونی رو داشتن که می دونی هرگز نمی آد. سالها قبل بود ... هنوز هم از یادآوریش قلبم می لرزد یک پاییزسرد و خشن ، انگار بعد از "مهر"  بی مهری ها باید شروع میشدیک قرار داشتم و هزاران دلهره... دلهره از سر رسیدن فضولی به سر قرار...دلهره از اینکه نیایی... دلهره از اینکه مبادا غمزه ی شوخ چشمی نگاه منتظرت را بدزدد... ! یادت می آید جان شیرینم؟همیشه روبروی اداره پست یک ساعت زوتر از من می آمدی و من مدام غر میزدم که می آیی می مانی اینجا و دختر کان  نگاهت میکنند.آخر من حسود بودم.. میدانستی که....لبخند میزدی و میگفتی : دل آرامم انتظار به خاطر تو شیرینترین فصل زندگیم است، من فقط مسیر آمدنت را می بینم.و چقدر خوش به حالم میشد از این حرفت... چقدر احساس غرور میکردم .. نازنینم..! دلم گرفت. وقتی امدم و کابوسم را تحقق یافته دیدم . نبودی ..سر قرارمان نبودیحس بدی به من دست داد.هی انگار کسی بهم می گفت اتقاق بدی داره می افته.اضطراب گرفته بودم.نمی دانستم چرا. بگذار نگویمت وقتی دانستم هرگز نخواهمت دید چه حالی شدم.بگذار نگویم از روزهایی که چونان بیمار در حال ترک، به خود پیچیدم و از عمق وجودم فریاد زدم. گریه کردم...نگویم وقتی مادرت در آغوشش کشید و گفت تو قرار بود عروس من باشی ... عروسم؟  کو دامادت ؟؟من افتادم/ نگویم اون روز لعنتی را ... وقتی که  خواستن خاکت کنند التماسشان کردم اجازه دهند دمی در خانه جدیدت بیاسایم... یادت هست قبل از اینکه سند خانه جدید را به نامت بزنند من مهمان آن خانه شدم..یادت هست با چه آرامش جنون آمیزی در بسترآن دراز کشیدم؟چقدر التماس کردم بگذارند همانجا بخوابم و بیدار نشوم ... و چقدر دوست داشتم مرا با تو همانجا خاک کنند... هه !! تو که میدانستی بعد از رفتنت من محکوم به شمردن لحظه های بی کسی خواهم بود.تو که میدانستی من دیگر روی عشق را نخواهم دید... من یادم نمی آید چه شد  تو بالای سرم بودی میدیدی... کسی تورا نمیدید ولی من میدیدمت. با لبخندی که همیشه رو لبات نقش میبست وقتی از دور میدیدی که با سرعت سر قرار، میام.. فهمیدم که رفته ای. و به مرور باور کردم..! گیج بودم و منگ.نه هوای گریه داشتم و نه باور نبودنت.مات میان زمین و آسمان. کاش...که تو الان پیشم بودی. تو فقط یک روز به انتظار من نشستی ...من سالهاست به انتظار توام این شرط انصاف نیست به خدا انصاف نیست من دلشکسته انگار یک عمره که دلواپس توام. ستاره هارو که می بینم فکر می کنم روی شونه اونها سواری و می آیی گاهی اوقات که نیمه های شب توی تنهایی سه تارم رو نوازش میکنم. چقدر هواتو میکنم.. چقدر دلم برای شنیدن صدای سازت تنگ میشه .روزگار لعنتی چه میکنی با من؟ له شدم.... بس نیست.....!؟ ستاره ها چرا پیام من رو نمی رسونین؟چرا نمی گین این بیچاره هنوز دلواپسه؟ هنوز منتظره؟ هنوز باور نداره که نمی آیی؟ تو همه آرزوهای من بودی  کاش خدا اجازه مرخصی می داد کاش می گذاشت یه امشبی فقط یه امشبی تو این هوای سرد پاییزی که تک و تنهایم به همراه فرشته های برفی بهم سر بزنی.فقط چند دقیقه ... کاش خدامی دونست دیرگاهی است که این مرغ سحرمی خواند و دل من شاید مرغ ره گم کرده بی آشیان مانده.  بوی هجران می دهد رخت سیاه این دل بی روح شاید او حتی درون خانه خود نیز مهمان است؟! چه میدانی که هنگام سحر بی خواب می گردد و حتی سایه اش را نیز همزاد خودش می بیند و دم بر نمی آرد که او حتی کنون از سایه خود نیز ترسان است.پ. نوشت 1 : رز سرخ و سفیدی که برات آورده بودم هنوز دارمشون. برایم تازه است.. به مشامم که میکشم ریه هایم پر از عطر خاطرات زیبای با تو بودن میشودپ.نوشت 2 : منحنی لبخندت در گذر زمان از دیدگانم محو نخواهد شدپ.نوشت 3 : در خیالم مهمانت کردم... کسی دیگر دعوت این ضیافت با شکوهم نیست... عجیب دلتنگم امشب..!!پر رنگ نوشت : همیشه میگفتم : میخوام یک ستاره باشم. ستاره تو .. من ستاره ام؟  من ستاره توام؟روزهایی که اخم میکردم.. بد قلقی میکردم جوابم رو میدادی.. یادته؟جواب میدادی:دل آرامم پشت اون ستاره حلبی ات قلبی از جواهر داری که میدرخشه...
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۸۸ ، ۲۳:۲۵
delaram **
می دانی ... ؟! تنها ها ... دل ِ شان  مُدام  می شکفد  انگار ... از دوباره گی ِ  سایه ی ِ  یک  خیال  ، تنها تر ها  امّا ... دل ِ شان  مُدام  می شکند  انگارتر ... از دوباره گی ِ  خیال ِ  یک  سایه ...                                                                              .                                    .مُرده ام  به  خدا ... از ... تنها تر ی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۸۸ ، ۰۷:۳۳
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ دی ۸۸ ، ۱۱:۲۳
delaram **
شاید باشم و نباشم.  چه در مکان و زمان ..و چه در ذهن های آدمیان . . . بود و نبود مهم نیست...ماندگاری ها نیز رنگ می بازند در شلوغی اذهان آدمها کاش می دانستیم نواختن سازهایی که بدآهنگ است روح زمین را می آزارد . . . پی جواب پرسشهای هستی نباشیم با هستی باشیم روی خط زندگی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۸۸ ، ۱۹:۳۲
delaram **
از شاخه انجیر تو بالا نرفتم  مگر به خواست تومگر تو نگفتی که مار به انجیر می پیچد و من به شوق پیچیدنت مار شدم بر شاخه انجیر دلت  گناه من نبود که تو ترسیدیپ.نوشت : به التیام زخمهایی که بر دلم گذاشته ای فکر نکن بیندیش به روزی که عشق را بی من آغاز کنی!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۸۸ ، ۱۹:۴۳
delaram **
رفت آرام دلم یارِ دل آرام کجاست             آن سیه چشم که برد از دلم آرام کجاست         من دگر تاب ندارم غم هجران بینم                 روز  وصل من و  آن شادی ایام  کجاست         مستی و باده خوری نیست دگر چاره من          آن می ناب که دو رم کند از جام کجاست             از غم هجر دگر بار نیاسودم من                   شادی  وصل  کجا و دل  آرام   کجاست         همه شب تا به سحر خواب به چشمم نامد              مرغ دل پر زد و رفت گو تو به من دام کجاست                     دل آرام مرا نیست دگر صبر و قرار                   یا رب آرام دلم باش دل ارام کجاستپ.نوشت : نشسته ام به کنج دل غمی نهفته در دلم !
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۸۸ ، ۱۹:۳۹
delaram **
بیروح تری فرد روی زمین شدم... بیقرار... بی وجود... دیوونه... و تند خو... کسی که تا دیروز وجودش مال خودٍ خودش بود...حالا ............... من از این همه بی وفایی ها باید چیکار کنم؟! از این همه توهینها ...بی وجودیها! چرا باید تو خودت درگیری داشته باشی واسه دوست داشتن یه نفر؟! تضاد وجودم داره نابودم میکنه!!!!!!!!! نفهم شدم....... نفهم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۸۸ ، ۱۱:۳۵
delaram **
دردناک است راهی که می روم ومی بینم..... و می خوانم..... بی انتهاست...!! فریبم می دهد نوری که در آغاز آن راه است پرچمدار مسیری ... که خود نمی دانم و نمیخوانم از درون خالی شده ام به رغم ظاهرزیبا و فریبنده ای که دیگران می پندارند گویه هایم به سان ناگویه هایم نیست خاکسترهای درونم آتش هویدای بیرونم نیست  من درد را زاییده ام بی درد! پای گذارده ام بر پلکان های رونده به ناکجا پوسیده اند چوبهای زیر پاهایم حواسم باشد ننازم  و نتازم اسب چوبینم را موریانه ها فهمیده اند!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۸۸ ، ۱۲:۵۳
delaram **
نمیخواستم بنویسم تا فراموش کنم همه ی اونچه که گذشت رو، همه ی اونچه که دیدم و شنیدم رو ...نمیخواستم بنویسم از پاهایی که نای قدم برداشتن نداشت و نمیخواستم بگم از دستی که می لرزید، ازدستی که توان نگه داشتن خودکار رو نداشت نمیخواستم به یاد بیارم قطره اشکی که درست زیر اون امضا به یادگار موند. میخواستم نشنوم طعنه ها و زخم زبون ها رو، میخواستم نبینمو باور نکنم نخواستن ها رو، نبودن ها رو،و رفتن ها رومیخواستم به یاد نیارم باریدن های بی وقفه ی چشمها رو میخواستم باور نکنم تموم شدن رو، پایان رو و تلخ نکنم خاطره ها رو...میخواستم، میخواستم اما نشد، نشد... این غروب سنگین، این تیک تاک ساعت، این بغض کشنده، همه و همه بهم از باورها میگن ..میگن باید باور کنم همه ی اونچه دیدم رو، باید باور کنم ذات کسی رو که تو تنها چیزی که مردونه قدم برداشت، نامردی بود. باور کنم آغوشی که تو حسرت آخرین سهمش موند.  باور کنم سراب رو، باور کنم تکرار رو... دلم گرفته... دلم گرفته از رنگ هایی که عوض شد...  دلم گرفته از شونه هایی که آوار شد... دلم گرفته از رفتن هایی که نرسیدن شد..   دلم گرفته از مرهم هایی که زخم شد... از بغض هایی که هق هق شد... دلم گرفته از خواستنی که هیچ وقت نبود.. از خواستنی که نخواستن بود و نخواستن و نخواستن دلم گرفته از تکرار بی وقفه ی سالهای دور، سالهایی که میخواستم فراموش بشه، سالهایی که کابوس بود، و کابوسی که حقیقت بود دلم گرفته از عزیزترینهایی که بی ارزش کردن عزیزی اشان را.. دلم گرفته از تکیه گاههایی که تنها بقایاشون نگاه خیره ی تو عکسه... خسته ام... خسته ام از زمین خوردن ها و بلند شدن ها از خواستن ها و نشدن ها خسته ام از خاطره شدن ها، فراموش کردن ها و دور شدن ها... خسته ام و دلگیر، اما نمیخوام دنیا رو اینطور باور کنم. نمیخوام تیره باشم، نمیخوام دلتنگ بمونم، نمیخوام خسته بمونم میخوام بلند شم، میخوام روشن نگاه کنم، میخوام بسازم، میخوام
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۸۸ ، ۱۹:۰۱
delaram **
محبت ناکامت بغض چشمم را شکست ودلگیر شدم از بی مهری پر غرور خویش من شکستم ! اما تا رسیدن هنوز فاصله هست.... فاصله ای از جنس سنگ.. لعنت به تو فاصله،،،  لعنت به تو،،! من بارها دلش را شکسته م آآآی .. آآآی.. آآی او عاشقی می خواست همچون شماها و من نبودم مسافری می خواست ساده . و من پر غرور بودم ولی غرور هزار رنگم چه بی رنگ و ساده شکست.... اکنون این نوشته را همراه با چشمی اشک بار و روحی دلگیر از خویش می نگارم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۸۸ ، ۱۴:۴۱
delaram **
مضراب ها مبهوت ماندند ...!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۸۸ ، ۱۷:۵۲
delaram **
عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شودزخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد !من...در این بغض های هر لحظهدر این دلتنگی های مدامدر این آشفتگی های دقایقمدارم سکوت می شومبا من از عشق چیزی بگوپیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود…! پ.نوشت : کاش میدانستند چقدر دوستت دارم / کاش میدانستند چه اندازه دوستم داشتی...!
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۸۸ ، ۱۰:۳۷
delaram **
وقتی که دلت گرفته است،حالت خراب است به دنبال کسی می گردیتا دردت را به او بگویی یا که نه...دردت را بشنود آخر همه ی درد ها گفتنی نیستنداما اگر این قضیه ادامه پیدا کند خودت تبدیل به  درد می شوی و دیگران به درد بودن تو عادت می کنندتازه آن وقت است که درون یکی چاه می  لغزی تا چاه دیگری برای خودت فراهم کنی.به این نتیجه می رسی که دردها را نباید گفت حتا شوق ها،شادی ها را نباید گفت زیرا که همه نتیجه ی یک لحظه روحی هر شخصی هستند که توسط هیچ کس دیگر قابل درک نیست.گاهی اوقات با تمام وجود دنبال کسی می گردی تا زیبایی ماه را به او نشان بدهی تا همه ی آنچه را از شعری فهمیده ای  برایش بخوانی و هزار تای دیگراما کسی نیست،دستی نیست،یاری نیست،همراهی نیست.بهتر است بروم سراغ چاهم شاید کسی آنجا....بود شاید....پ.نوشت:  وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۸۸ ، ۱۹:۰۲
delaram **
بوی تند و دلنشین لاک ناخن و رنگ اغواگر بنفش آن روی ناخن های نه چندان بلندم ، سرخوشی لحظه ای  رو به من یاد آوری میکنه و همراه با آن به فلسفه " لاک درمانی " در خانم ها می اندیشم و میبینم در زنان با سنین بالا هم به نوعی گرایش قشنگی به انواع رنگ لاک ناخن وجود دارد وعجیب چه لذتی دارد که لاک ناخن فقط مخصوص خانم هاست مخصوص به من و منه زنانه من  است ، و همچنان که به فلسفه لاک ناخن و تاثیر مستقیم و جالبش بر روحیه زنان می اندیشم ، قسمتی بزرگی از فکرم تو هستی و دیدگاه تو ،دنیا از دید تو و دنیا از دید خودم .... تفاوت نوع دیدگاه ها همیشه برایم بسیار جالب توجه بوده . من از دید تو ، تو از دید من ، تو از دید یک کودک ، تو از دید کسی که دوستت دارد ، من از دید کسی که ازم متنفر است ، تو از دید مادرت ، پدرت ، همسرت ، عاشقت و ... من از دید دوره گرد محله ، تو از دید همکلاسی ات ، من از دید دیگران ، خصوصیات اخلاقی تو از دید دیگران ، از دید من . مهربانی یک انسان از دید من ، از دید تو تقدس آن دیگری از دید گاه مادرم ،از دید دیگری ابعاد دریچه دید انسانها در همه حالت متفاوت و قابل تغییره ،مانند عدسی های قابل تعویض در هنگام معاینه چشم و بینایی سنجی .گاهی برای امتحان هم که شده عدسی های همیشگی را لحظه ای از چشمهایت جدا کن ، به کناری بگذار ، و یک عدسی دیگه رو امتحان کن .باور کن همه چیز به خودت بستگی داره. دنیا رو میتونی هر لحظه یک شکل ببینی . یکی با عدسی ضخیم و سیاه ، یکی سفید و نازک ..یکی بدون عدسی و کاملا" واقع بین یکی با لنز عاشقانه ،یکی بد بین ، یکی تیز بین ، نکته سنج .. مغرور ..شادمان ، دقیق با سوء ظن ، خالصانه ، دروغین ، سطحی ، عمیق ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۸۸ ، ۱۶:۱۲
delaram **
من منم من یک زنم آزادگی پیراهنمعشوه از پا تا سرم لیکن ز سنگم آهنممن منم من مادرم دوستم رفیقم،همسرمشیره ی جانت ز من چادر مینداز بر سرمتاب گیسو یم سرابی بیش نیستنقش بیهوده بر آبی بیش نیستوین لب لعل و حدیث چشم مستبر لب مست خرابی بیش نیستوصف ابروی کمان و تیر مژگان سیاهحربه و ابزار جنگ شعر نابی بیش نیستمن منم من یک زنم عطر هوس دارد تنمنطفه ی هستی درم از جان و از دل می تنمروبهک من شیر زنم خاموش تو من روشنمبا سلاح دین دگر آتش مزن بر خرمنمتا بدانی چیست جان و جوهرمدستی اندازو تو در یاب گوهرمنیمه ی تنها مرا از خود بدانمن برابر با تو جنس دیگرمبال و پر بگشا که اندر راه عشقبال پرواز گر تویی من شهپرم               شاعر :  زیبا شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۸۸ ، ۲۰:۰۳
delaram **
به خوابی هزار ساله نیازمندم تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم وعادت حمل درای کهنه ی دل را از خاطر چشم ها و پا ها پاک کنم دیگر هیچ خدایی از پهنه مرا به گردونه نخواهد رساند  و آسمان غبار آلود این دشت را طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد.حسین پناهی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۸۸ ، ۱۸:۱۰
delaram **