آمدم اما نرسیدم!! * مخاطب خاص
سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۸، ۱۱:۲۵ ب.ظ
کشنده است انتظار اونی رو داشتن که می دونی هرگز
نمی آد.
سالها قبل بود ...
هنوز هم از یادآوریش قلبم می لرزد
یک پاییزسرد و خشن ، انگار بعد از "مهر" بی مهری ها باید شروع میشدیک قرار داشتم و هزاران دلهره... دلهره از سر رسیدن فضولی به سر قرار...دلهره از اینکه نیایی... دلهره از اینکه مبادا غمزه ی شوخ چشمی نگاه منتظرت را بدزدد... ! یادت می آید جان شیرینم؟همیشه روبروی اداره پست یک ساعت زوتر از من می آمدی و من مدام غر میزدم که می آیی می مانی اینجا و دختر کان نگاهت میکنند.آخر من حسود بودم.. میدانستی که....لبخند میزدی و میگفتی : دل آرامم انتظار به خاطر تو شیرینترین فصل زندگیم است، من فقط مسیر آمدنت را می بینم.و چقدر خوش به حالم میشد از این حرفت... چقدر احساس غرور میکردم .. نازنینم..! دلم گرفت. وقتی امدم و کابوسم را تحقق یافته دیدم . نبودی ..سر قرارمان نبودیحس بدی به من دست داد.هی انگار کسی بهم
می گفت اتقاق بدی داره می افته.اضطراب گرفته بودم.نمی دانستم چرا.
بگذار نگویمت وقتی دانستم هرگز نخواهمت دید چه حالی شدم.بگذار نگویم از روزهایی که چونان بیمار در حال ترک، به خود پیچیدم و از عمق وجودم فریاد زدم. گریه کردم...نگویم وقتی مادرت در آغوشش کشید و گفت تو قرار بود عروس من باشی ... عروسم؟ کو دامادت ؟؟من افتادم/ نگویم اون روز لعنتی را ... وقتی که خواستن خاکت کنند التماسشان کردم اجازه دهند دمی در خانه جدیدت بیاسایم... یادت هست قبل از اینکه سند خانه جدید را به نامت بزنند من مهمان آن خانه شدم..یادت هست با چه آرامش جنون آمیزی در بسترآن دراز کشیدم؟چقدر التماس کردم بگذارند همانجا بخوابم و بیدار نشوم ... و چقدر دوست داشتم مرا با تو همانجا خاک کنند... هه !! تو که میدانستی بعد از رفتنت من محکوم به شمردن لحظه های بی کسی خواهم بود.تو که میدانستی من دیگر روی عشق را نخواهم دید... من یادم نمی آید چه شد تو بالای سرم بودی میدیدی... کسی تورا نمیدید ولی من میدیدمت. با لبخندی که همیشه رو لبات نقش میبست وقتی از دور میدیدی که با سرعت سر قرار، میام..
فهمیدم که رفته ای. و به مرور باور کردم..!
گیج بودم و منگ.نه هوای گریه داشتم و نه باور
نبودنت.مات میان زمین و آسمان.
کاش...که تو الان پیشم بودی.
تو فقط یک روز به انتظار من نشستی ...من سالهاست به انتظار توام
این شرط انصاف نیست
به خدا انصاف نیست
من دلشکسته انگار یک عمره که دلواپس توام.
ستاره هارو که می بینم فکر می کنم روی شونه اونها
سواری و می آیی
گاهی اوقات که نیمه های شب توی تنهایی سه تارم رو نوازش میکنم. چقدر هواتو میکنم.. چقدر دلم برای شنیدن صدای سازت تنگ میشه .روزگار لعنتی چه میکنی با من؟ له شدم.... بس نیست.....!؟
ستاره ها چرا پیام من رو نمی رسونین؟چرا نمی گین این بیچاره هنوز دلواپسه؟
هنوز منتظره؟ هنوز باور نداره که نمی آیی؟
تو همه آرزوهای من بودی
کاش خدا اجازه مرخصی می داد
کاش می گذاشت یه امشبی فقط یه امشبی تو این هوای
سرد پاییزی که تک و تنهایم به همراه
فرشته های برفی بهم سر بزنی.فقط چند دقیقه ...
کاش خدامی دونست
دیرگاهی است که این مرغ سحرمی خواند و دل من شاید مرغ ره گم کرده بی آشیان مانده.
بوی هجران می دهد رخت سیاه این دل بی روح
شاید او حتی درون خانه خود نیز مهمان است؟!
چه میدانی که هنگام سحر بی خواب می گردد
و حتی سایه اش را نیز همزاد خودش می بیند و دم
بر نمی آرد
که او حتی کنون از سایه خود نیز ترسان است.پ. نوشت 1 : رز سرخ و سفیدی که برات آورده بودم هنوز دارمشون. برایم تازه است.. به مشامم که میکشم ریه هایم پر از عطر خاطرات زیبای با تو بودن میشودپ.نوشت 2 : منحنی لبخندت در گذر زمان از دیدگانم محو نخواهد شدپ.نوشت 3 : در خیالم مهمانت کردم... کسی دیگر دعوت این ضیافت با شکوهم نیست... عجیب دلتنگم امشب..!!پر رنگ نوشت : همیشه میگفتم : میخوام یک ستاره باشم. ستاره تو .. من ستاره ام؟ من ستاره توام؟روزهایی که اخم میکردم.. بد قلقی میکردم جوابم رو میدادی.. یادته؟جواب میدادی:دل آرامم پشت اون ستاره حلبی ات قلبی از جواهر داری که میدرخشه...
۸۸/۱۰/۲۹