درد را بی درد زائیده ام
شنبه, ۲ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۵۳ ب.ظ
دردناک است راهی که می روم
ومی بینم.....
و می خوانم.....
بی انتهاست...!!
فریبم می دهد نوری که در آغاز آن راه است
پرچمدار مسیری ...
که خود نمی دانم و نمیخوانم
از درون خالی شده ام به رغم ظاهرزیبا و فریبنده ای که دیگران
می پندارند
گویه هایم به سان ناگویه هایم نیست
خاکسترهای درونم آتش هویدای بیرونم نیست
من درد را زاییده ام بی درد!
پای گذارده ام بر پلکان های
رونده به ناکجا
پوسیده اند چوبهای زیر پاهایم
حواسم باشد ننازم و نتازم
اسب چوبینم را موریانه ها فهمیده اند!
۸۸/۰۸/۰۲