زمان دراز تاریکی .. تندر و سریع تر از هر لحظه و دقایقی .. کلماتی که در مغز رسوب کرده تجربه در جایی دیگر و برنامه ای بی هماهنگ ... در تمام دقایق نفس گیر ، تو گویی چیزی التماس میکند از اعماق روحچیزی درونم التماس میکند .. التماس توقف این همه !دعای های بی پاسخ و ناشنیده .. بلکم کم رنگ و محو !شاید هم کابوس میبینم همانند کابوس های شبانه دیگر روزهای زنده گی و شاید یک رویای تیره ...شاید روزی بیدار شویم در یک آرامش و هرگز نخوابیم تا به کابوسی دگر باره دچار نگردیم !میدانی میخواهم چه بگویم ؟عادت ! مخدر نیرومندی هست برای ادامه و حرکت !این درست که لابلای خزه ها لغزیده گیر افتاده و مانده ایماما برای پیر شدن فرصت زیادی داریم ..نفس کشیدن عادت است ... زندگی نیز هم ! *****لعنتی ! به رسم رفات و مهر با من کنار بیا .. تو .. با تو هستم - زندگی !