واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

جدایی نادر از سیمین برای من فیلم نبود ... مادر های نگران را در لیلا حاتمی میدیدم ... که میفهمیدند کوپن ها برای فرزندش آینده نمی آورند پدرهای تک بعدی را در پیمان معادی ... که بر سر هر دو راهی از قدرتش استفاده میکرد ... کودکی هایم را در ترمه ... که باهوش بود و ساکت .... درد را می فهمید ... اما آنقدر صلح طلب بود که چیزی به رویش نمی آورد به مادرش احتیــــــــــــاج داشت اما عاشق پدرش بود ... و تازه ، چپ های زندگی را از راست تشخیص میداد و از پدر نیاموخته بود ، سر دوراهی که رسیدی، راه راست ، همیشه راست نیست ! گاهی باید به چپ زد ... در چشم های ساره بیات ، شوش و راه آهن را واضح میدیدم ... در شهاب حسینی یک سنتی ِ سرخورده میشدم ... یک مرد که هنوز پیاز ِ آبگوشتش را با مشت له میکند یک نفر که تمام دنیا حقش را خورده اند اما دستش به حق کسی نمی رسید تا ببیند از پس خوردنش بر می آید یا نه جدایی نادر از سیمین ، تقابل سنت و مدرنیته خواهی در نقطه ای به اسم تقدیر بود وقتی که یک چالش ، سیاه را به روی سفید می آورد ... زنی در اعتقادتش آنقدر گم بود که عقلش برای شستن یک پیر مرد بهانه ی شرعی می خواست ... پدری آنقدر در پدرش گم بود که از زنش تنها کاست های شجریان به جا مانده بود دختری آنقدر در فاصله ی پدر و مادر گم شده بود که نمیدانست برای پیدا شدن باید دست کدام را بگیرد ... و کارگری ، آنقدر سر خورده بود که کسی باور نمی کرد او هم به قران اعتقاد دارد ...... جدایی نادر از سیمین ... تصویری حقیقی از اجتماعی بود که در سنت دست و پا میزند مبادا مدرنیته تمام دلبستگی هایش را انکار کند .... به این فیلم ، ایستاده احترام میگذارم ... بابت ظرافتی که در بیان حقیقت های ظریف اجتماع من داشت ... و دردم آمد... دردم آمد وقتی فهمیدم دیدن این فیلم در آمریکا برای بچه های زیر 13 سال ممنوع شده ... حق دارند ... حق دارند نخواهند کودکی های آزادی خواهشان مفهوم دو راهی را بفهمند حق دارند نگذارند فرزندانشان در تختخواب بترسد از آن روی پدر میخواهند کودکانشان ، کودکی کنند ، نه اینکه شبیه نسل ما در تنهاییشان به درد های پدر و مادر فکر کنند حق دارند برای اجتماعشان آزاده تربیت کنند ...... حق دارند ... هر جای این قصه را نگاه میکنم میبینم کودکی هایمان نسبت به آنچه حقمان بود ادا نشد آقای فرهادی این فیلم ، اسکار ِ نمایش فرهنگ ِ ایرانی در عصر آدمم کوکی ها را گرفته آن اسکار را هم نگیرد ،اتفاقی نمی افتد بگذار به پای درد هایمان خودمان بسوزیم ... آنها تا بخواهند نسل ِ ما را درک کنند باید هزار ترس ِ نابالغ را بگذرانند سیمین را بیاور همین حوالی ... ما خوب فهمیده ایم دو راهی ها هیچوقت از عدالت بویی نمی برند ..... ما خوب فهمیده ایم جهان سومی بودن یعنی شب و روزت پر از اتفاق باشد اتفاقی که محکوم است از یکی ظالم بسازد حتی اگر آزارش به مورچه هم نرسیده و از یکی مظلوم.... سیمین را بیاور ... ایران پر از " ترمه " هاییست که ترجیح می دهند مادرشان آزاد باشد حتی اگر شب کسی برایشان لالایی محبوبشان را نخواند ایران پر از بچه هاییست که پا در کفش بزرگان کردن ، لذت بچگیشان بود...." هومن شریفی  "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۸
delaram **
دل مُرد و در او شعله ی رقصانِ غزل مُرد ..... ** شاعران هرگز نمیمیرند ...  یادت گرامی !معرفی آثاری چند  :                                                                                                                                                                                                                                                                                سه‌تار شکسته (۱۳۳۰/۱۹۵۱) جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴) چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵) مرمر (۱۳۴1/۱۹۶۱) رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱) خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰) دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳) گزینه اشعار (۱۳۶۷) درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸) آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹) کاغذین‌جامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲) کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳) عاشق‌تر از همیشه بخوان (۱۳۷۳) شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر ، چاپ دوم :۱۳۸۲] با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶) یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵) مجموعه اشعار (۲۰۰۳) یکی مثلا این که(۲۰۰۵)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۱
delaram **
هفتِ  خوش نمای لعنتی !! هفت روز هفته ، هفت سین ، هفت خط ، هفت اقلیم و هفت شهر عشق ، هفت وادی هفت سنگ ، هفت رنگِ رنگین کمان ، هفت خوان رستم، هفت هنر،هفت آسمان ، هفت دریا هفت پیکر و هفت اورنگ ... و این چند هفت هفته لعنتی دل آرام! یوسف گفت :  هفت گاو فربه  و هفت گاو لاغر  راحکایتی ست بس طویل و دشوار و دل آرام نوشت :  با چنین کوتهی عمر بیان نتوان کرد / قصهٴ طول امل را که سخن طولانی ا‌ست  سخن کوتاه کنم به این جمله  که هر هفت روز هفته ، شش روز را گم میکنم و عصر جمعه را از لابلایشان پیدا میکنم .معادلات چند مجهولی و لاینحل آینده را با خوردن قهوه ای تلخ ،ته فنجان جامیگذارم و سیگارم را ته جا سیگاری میتکانم توی حیاط دراز کشیده به آسمان زل میزنم.. دود را هوا میکنم و آسمان پنجمین ماه سال را تماشا میکنم .ابری تکه پاره درگذر ؛امتدادبی نهایت ازخط سفیدکه نشان از حرکت جنبده ای دو پا بر حریر آبی آسمان دارد، و پرنده ای حیران که  از لببالاترین ساختمان یک آن و بی برنامه پر میگیردو دل آسمان محو میشود.. گذر در گذر مثل عمر!مثل مهر ابطال برشوق و اشتیاق آینده  که تا همین امروز میتوانستی رویایش را در دل بپرورانی ... رویایی که هیچ میشود! مثل گم شدن اندک و کم مایه در مه /... عمر امسال من از میانسالی عبور کرده و خود بیخبر است که بوی رفتن میدهد .. اصلا همه چیز دلگیر شده اند و ابرو کج میکنند برایم برای خود زمزمه میکنم : خودت باش زن ! قوی باش ! تو که صبور تر بودی و آرام تر ! چه شد آن همه استقامت ؟ باختی ؟ به همین راحتی ؟  خودت باش ! اما انگار دیگر علاقه ای به این "من" ندارم گویی، اما مگرمهم است ! افکارم را از حاشیه در می آورم و وارد اصل میکنم، بگذار این هفت روز هم بگذرد و یکی دیگر از این معادلات سر بگشاید برای حل و فصل . تا چه پیش آید .. بلکم حقیقت دارد اینکه  "شاهنامه آخرش خوش است " بر میخیزم و هفت بار دور خودم میچرخم .. آری آری نیازی به کعبه ندارم .. من خدای خویشم ... دوباره بر میخیزم..  دوباره شروع میکنم .. دوباره میروم ... با وحدت درون بر میخیزم .. آه خدای من !نو نگاری :هفت خبیث ، هفت بهشت ، هفت حوض ، هفت ستاره ، هفت تپه ، هفت نت ، هفت گناه ، هفت قلم ، هفت کوتوله ،  هفت اژدها ....... ( ادامه دارد )
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۰۷:۰۱
delaram **
امروز هم روزی بود برای خودش - در همین حد میتوانم توصیف اش  کنم - دوستان رو میبینم که در فیس بوک ، اینستاگرام و الباقی به ولوله و پراکندن عطر خوش حضور و دیدارند . و استیلای تب مرداد در ناز و کرشمه ی داغ به جستجوی رنگی تازه در طبیعت برای جلوه گریست. و من هم در غار اعتزال خویش کنجی برگزیده هر لحظه رنگی بر جلوه زندگی میافشانم ، بلکم هموار سازم این همه ناهمواری ها را در میان الوان جلوه گری های روشن و تاریک ،تا به سرانجام رسانم تقلا و مساعی مصداق شدن ، از آن بدایت تا نهایتی که مقطوع " آن " میشوم و نامقطوع در ناتوانی ام برای گرفتن " آن " میگذرند این روزهایم.. متفاوت .. سخت ... پر اتفاق ... لیک من خوب میپندارمش .. میخندم و خم به ابرو هم نمی آ ورم .زنگ میزنم به عزیزترینم سالگرد ازدواجش را شاد باش می گویم و آرزوی سعادت و شادکامی و سلامتی میکنم .. دعوت عزیزی را میپذیرم و در مراسمش حاضر میشوم. دلتنگی کهنه رفیقی را به گرمی پذیرا میشوم و چون سنگ صبور، آرام به نوای  بی بختیِ حرمان زده اش گوش دل میسپارم و دوباره درخلوتگه عاری از غیر، پلک بر هم مینهم .. آرام و ساکن ..  دنج و بیصدا ... که اگر قلم را رسایی باشد خود وقایت جاودانگی شاعر خفته در ابد است...   پانوشت : در مقابل این رویدادها بی قید خواهم بود که چه طلب دارم از این خاک آن دم که روح ز عیش مینوشد و زندگی از روح ...  *به قول عزیزی که گفت : هرچه پیش آید خوش آید !  همین...!!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۵۳
delaram **
قسمتهایی ازشعربورخس : شکست هایت را خواهی پذیرفت سرت را بالاخواهی گرفت با چشمهای بازبا ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه و یاد میگیری که همه راههایت راهم امروز بسازی که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست و آینده امکانی برای سقوط به میانه نزاع درخود دارد.. کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری. بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی. یاد میگیری که  خیلی می ارزی ...که خیلی می ارزی. و می آموزی و می آموزی   یادآوری : حضور محترم آن  بزرگواری که با نام والبته جنسیت مستعار ازبنده ابراز تنفر فرمودن عارضم برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم چون درگیرعشق ورزی به آنانی هستم که دوستم دارند.. سربلند و نو نفس بمانید گرامی ( با یک دنیا گل و لبخند )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۹
delaram **

*پاپیون اعظم نوشت :شفاف سازی نموده ای که مخاطب ، عبور را بهتر متوجه شود ؟

*نازنین نگارِ خانه آرام  : به دوبار خوانی متوجه نشدم ،یاد ارسطو و سینا افتادم و مابقی قضایا

*دخدر دایی از حلقوم ملوکانه عنایاتی فرمودن..

*نوای حق با تنبور دلنشین ،تمسُک جویان به تلویح  زیرکانه و بس باب میل نقد بیان فرمودن..

*هومن عزیز شفاف سازی را زِ اصل متن ، سخت تر نامید..

*دوستی گرام هم مورد عنایات ویژه ملطوف به ذات قلم فرسود

و دیگر رفیق همدم هم برای   شفاف سازی  پا ورقی طلب نمودن .

( حالیا یاران نبشته های فوق را امروزیان کامنت نامند که در پست قبلی  که با عنوان عبور مندرج گردیده و دوستان و بزرگواران هم از سر تفقد و عنایت مهریادبود مرقوم فرموده بودند -

البته گفتن ندارد که نوشته عبور بسی قابل درک و هضم بوده لیک بزرگوراران ناصواب انگاشتند)

ادله الکلام :

باری دگر بار آمدیم تا بگوییم ،یاران !چه میدانید که این گنجینه ناب ، شاهکاری ست بی همتا تا دگرگون شود زندگی راکد در لوای این شفیف سازی ... بلی دقیقا ...باور ندارید، عنایت بفرمایید!.

 

.......................................................................................................................................

 تمثیل : پات رو اندازه گلیمت دراز کن

!شفاف سازی = وگرنه ما پاتو اندازه گلیمت می کنیم. اندازه ی گلیمت رو هم ما تعیین میکنیم. 

 

تمثیل : تخم مرغ دزد شتر دزد میشه

شفاف سازی = بخشش لازم نیست ، اعدامش کنید

 

 تمثیل : چیزی که عوض داره گله نداره

شفاف سازی = بخشش ؟  نه ! به جایگاه ویرگول دست نزنید .. همین رو هم اعدام کنید!  

 

 

تمثیل : در بیابان لنگه کفشه کهنه نعمت است

شفاف سازی = ای بیچاره در بیابان یک قمقمه آب نعمت است،  قطب نما نعمت است، لنگه کفش رو جایی از دلت نذار بکوب تو سرت ..  

 

 تمثیل : با یک گل بهار نمیشه

شفاف سازی = الکی خودت رو تو زحمت انداختی .. تو هم آشغالاتو بریز زمین

 

 تمثیل : آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه

 شفاف سازی = بشین زیر سایه ای ماستت رو بخور و به هیچی معترض نباش. به همین نون بخور نمیر کارمندی بساز چون آخرین نفری که گربه شاخش زد هنوز تو سی سی یوئه  

 

تمثیل : ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند .... تا تو نانی به کف اری و به غفلت نخوری

شفاف سازی = زیاد خودت رو تو دردسر ننداز واسه یه لقمه نون این همه نوکر دست به سینه داری .. تو فقط به غفلت نخور، تند تند هم نخور می مونه سر دلت.

 

 تمثیل : انگور خوب نصیب شغاله

شفاف سازی =یا باید شغال باشی یا سهمت از دنیا انگور لهیده است. پس این انگورها را که جلوی مهمون نمی تونی بذاری بریز تو خمره، یه تیکه نباتم بنداز توش گاهی هم یه همش بزن.  

 

 

تمثیل : فکر نان باش که خربزه آب است

شفاف سازی = درسته که ابر و باد و مه و خورشید دست به سینه در خدمتند به مشروط بر اینکه تریپ عشق و عاشقی ورت نداره  

 

 

تمثیل : با کدخدا بسازو ده را بچاپ

 شفاف سازی = حضرت عباسی آخر معنویته این یکی

 

 

 تمثیل : بار کج به منزل نمیرسد

شفاف سازی = کانادا - پلاک 3 /B  منزل جناب خاوری    

 

 

 لژنویسی :تا تورا دُم ، مرا پسر در یاد است / دوستی من و تو بر باد است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۷
delaram **
یادم نیست کجا خواندم ولی جایی خواندم از خانم مرلین مونرو ستاره زیبای هالیود : "من یک زن بازنده‌ام . مردها، زیادی از من انتظار دارند؛ به خاطر تصویری که از من ساخته شده و خودم هم در ساخت آن کمک کرده‌ام؛ من سمبلی از تنها چیزی هستم که مردان از آن استقبال می‌کنند" به گمانم اگر ابن جمله متعلق به زمان حال بود که باید به گونه ای دیگرویراستاری میشد. دیشب در تلویزون جمهوری اسلامی در یک سریال عامه پسند، زنی را دیدم که دماغش قده یک نخودچی بود،لب هایش مثل گلبرگ های رز فر خورده بود و گوشتی و برجسته بود و رنگ پوستش هم دقیقا عینا برنزه ی سولاریوم رفته و . . .بی شک اگر ضرغام رخصت میفرمود و اسلام دست و پای جماعت را نبسته بود سینه های گرد و بزرگ و باسن برجسته ی خانم را هم میشد رویت کرد! خانمی به تمام معنا! اگر چند ده سال پیش خانم مونرو در برابر تصویری که غالبا از خودش پخش شده بود احساس عجز می کرد و خود را یک بازنده می پنداشت امروز یک زن عادی در برابر موجی که از یک زن یک موجود ویرایش شده ساخته است چه حسی می توانست داشته باشد؟! موجی از یکسان سازی و شبیه شدن جماعت نسوان با یک رنگ پوست و یک حالت بینی و یک مدل مو و غالبا یک گونه آرایش و . . . . دققیا با دارا بودن اشل های خاصی از زیبایی که هرچقدر نزدیک به آن باشی زیباتر هستی! با جراحی هایی مختلف برای بالا کشیدن و بزرگ کردن و صاف کردن و برجسته کردن من اسم اینها را گذاشته ام زن کاذب! چشم ها همگی به به ، بینی ها ، چه چه ..گونه ها برجسته ، چال گونه و چانه همگی تضمینی! فقط کافیست لبخند بزنند تا دلت قنج برود .. باسن هایشان به خانم لوپز و کارداشیان شهیر طعنه می فرساید و می شود روی طاقچه اش گلدانی را به سهولت جاداد(بستگی به وسع جماعت دارد البته اگر دستشان به دهنشان برسد می روند جراحی میکنند و پروتز می گذاردند والا خدا بدهد برکت! به طرفه العینی برجسته گی ها را چندین برابر میکنند..! من هم یک زنم ! من هم دوست دارم زیبا و مقبول باشم . من هم امکان دارد برای برداشتن خط اخم وسط ابروهایم به تزریق بوتاکس روی بیارم .. برای زیباترشدن، سراغ بهترین ارایشگر و پیرایشگر می روم.. برای پنهان ساختن سفیدی مو از جعبه رنگ کمک گرفته بهره برده ام.. من هم نگین دندان رو تجربه کرده و ناخن فرنج و لاک زده دارم ... اینها را میگویم چون از نظر من هیچ کدام از این کارها ایرادی ندارد که هیچ ، بعضی هایشان خیلی هم خوب است و حال آدم را از خودش خوب میکند چیزی که آزار دهنده است و از آن می گویم ، اغواگری ست ... اغواگری ×× اغواگری زنانه ای که مرزهایش فقط و فقط در برجستگی و فرو رفتگی خلاصه شده این است که از زن یک یک عروسک بی مخ می سازد که فقط و فقط به درد یک چیز می خورد و بس! و هرچقدر که در این امر تواناتر باشد پرچمش بالاتر می رود و بیشتر لایک می خورد .. هر روز آدم هایی را می بینم که بیشتر و بیشتر خودشان را شبیه آن بت مثالی میکنند و هر گونه ارتباط قیافه شان را با خودشان از بین می برند تا برنده تر شوند ! پا نوشت : بدان قیمتت بالاست.. طوری رفتار کن که بتوانی به هرکسی بگویی مثل من رفتار کن!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۲
delaram **

سقوط های بی پایان در برابر نمایه های آنچه که خود هستیم چونان  عدم تعلق و گم گشتگی در مواجه با دنیای به ظاهر بی‌معنی و پوچ .. میان خواب و انتظار می اندیشم .. به خوابهایی که پر از دود و زوزه اند و  رویاهایی که خواب میشوند... بی من مرو !!.. بی من مرو جانا ..! که من مکان را در کف بودن میگذارم آن دم که غربت را واگذاشتم در بیگانگی خویش .. از رفتن ات این مکان به بیغوله طاعون زده بی شباهت نخواهد بود .. که هوای حوالی هر گذرم آلوده در زمه زمه های گنگ مه زده ، مسموم در بیقراری و آغشته در ضمیر کثرت دربه دریست...

شفاف سازی بطن کلام :

اینگونه به شتاب بذر خلاء مپاش بر جاده منزجر از هیکل طویل و بی ارزش خود که خاطره عبوری را بر سینه لگد مال خویش سنجاق میکندحقا که در تنگنای حوصله و استیصال ... ! فریاد ، بطن عمیق سکوت است ..

 

پاورقی :در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن !

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۰۶
delaram **
و البته که رنگها شاعرترند ...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۱۸
delaram **
ای آقا ..! وقتی که یه نفس خط استوای شهر رو صاف میری جلو اونم تو  تف گرمای مردادی و هیمیخوای بگی چقداهل دلی و هی چشات دو دو میزنه دنبال یه مشت خاطره توکوچه های قدیمیو تاریک اون محله ای که یه زمانی تک دردانه خواهرت مَسکن اش بود! میون آجر پاره ها و دیوارای ریخته دنبال خاطراتت میگردی همون لحظه میفهمی که پرسون پرسون رفتنا و آسه آسه اومدنا ،مرهم دل تنگت نشد که هیچ ، نمک شد رو زخم بیقراریت و آشفته ترت کرد! تو این شبای پر فکر و خیال ، خوبِ خوب حال دل ات رو میفهمم و میدونم درمون دل دل کردنای دل تنگِت رو حواله کردی به تاریکی کوچه یه محله قدیمی . با دیوار ریخته و یه پنجره که واسه ابد بسته شده ..ته نوشت : همین !پا ورقی : به زودی در این محل تصویر نصب خواهد شد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۱۳
delaram **
حوالی صبح  .. شاید هم سر شب ..خواب بودم بلکم نیمه خواب اما نه .. خواب بودم از اون خوابهای سنگین ! هروله واردر حرم دل به حیرت و استیصال جاری درهنجاریک آوا مدام تکرارمیکنم گرگ و میش .. گرگ و میش به گمان مادر بیدارم کرد .که من مدام ومدام جاری ذهن و زبان را یکی میکنم وبه اهتمام سعی دررساترکردن این ضرباهنگ دارم  ..که خوب میفهمم تقدیرم در اقبال نوشته های جاری به حمایل عیان است و خوبتر میفهمم این تقدیر نانوشته را بیم خواب آلودگی ست... مبهوت نگاهم میکند . از آن نگاههایی که به سمت و سوی پرسشهای گوناگون جریان دارد.. + :  دل آرام ؟ کابوس دیدی مادر جان ؟ - : نه مامان . نه ! ( بی مقدمه  میگویم - بی شباهت به هذیان هم نیست واگویه ها )میدونی مامان!  ما توی گرگ و میش زندگی در گیریم ..آره .. آره دقیقا همینه ... همینه ! من میگم گرسنگی گرگ رو از جنگل بیرون میکشه و باعث میشه  حیوان درنده خویی بشه این وسط خیلی ها هم واسه گرگ دنبه میبرن  و بعد واسه میش ضجه میزنن.. ماما آدمها بدبختن . نه ؟ ( باز هم بی مقدمه ) آه مامان اینها رو بیخیال هوای حس و حالم تو گرگ و میش گیره .. جایی میان سکوت و هیاهو..! شبیه اون دخترکی شده ام  که توی گرگ و میش داره  به اضطرابِ مدام تمشک میچینه ..شادم اما گریه میکنم..  غمگینم وقتی  میخندم .. در نوسانم .. میدونی خسته ی آنی ام یک جا بند نیستم مدام در تلاطمم . میان صحبتی گرم خداحافظی میکنم .در یک جلسه ای رسمی بی هوابر میخیزم و ترک میکنم .. آه مامان من در یک گرگ و میش روحی در گیرم .. نه تاریکم نه روشن .. اصلا میدونی این نبرد شاهرگ و دندان است  در آوای وحش حیات آدمی! میخوام نیمه روشن رو بهتر لمس کنم .. که پیدا کنم .. از تاریکی میترسم .. از تاریکی ها میترسم.. بمون تو اتاق اصلا بیا با هم بخوابیم امشب .. + : وقتی میگم زیادی جلوی کامپیوتر نشین و این کتابهارو بریز دورمکدر میشی .. تو رسما دیوونه شدی و من هم رسما بیچاره ( در حالی که ملافه را تا بالای چانه ام  بالا میکشد با مهربانی خاص مادرانه ) +: سرما نخوری مادر جان بگیربخواب کابوس دیدی مغزت قاطی کرده . فردا فراموشت میشه و در حالیکه زمزمه میکنه گرگ و میش .گرگ و میش .. هه! خدا به من رحم کنه - ازاتاق خارج میشه و من همچنان از پنجره نیمه باز اتاق آسمان رو میبینم که نه تاریک هست و نه روشن .. چیزی بین هستی و نیستی .. رایحه گلهاو سبزه های شبنم زده خنک صبحگاهی رو که  داخل میشه به مشام میکشم چشم میندم.با خودم  میگم ولی ما تو مرحله ای از زندگی افتادیم که گرگ و میش باهم از یک آخورآب میخورن... سعی میکنم بخوابم و به چیزی هم فکر نکن!پا ورقی :اگرخواندی و ایرادی گرفتی یادت نره کسی که ازخواب پرید ودچارهذیان شد، مثنوی معنوی نمیخواند !
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۳۱
delaram **