سخن بگوی ..
پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۰۱ ق.ظ
هفتِ خوش نمای لعنتی !! هفت روز هفته ، هفت سین ، هفت خط ،
هفت اقلیم و هفت شهر عشق ، هفت وادی
هفت سنگ ، هفت رنگِ رنگین کمان ، هفت خوان
رستم، هفت هنر،هفت آسمان ، هفت دریا هفت پیکر و هفت اورنگ ... و این چند هفت هفته لعنتی دل آرام!
یوسف گفت : هفت گاو فربه و هفت گاو لاغر راحکایتی ست بس طویل و دشوار و دل آرام نوشت : با چنین کوتهی عمر بیان نتوان کرد / قصهٴ طول امل را که سخن طولانی است
سخن کوتاه کنم به این جمله که هر هفت روز هفته ، شش روز را گم میکنم و
عصر جمعه را از لابلایشان پیدا میکنم .معادلات چند مجهولی و لاینحل آینده را با
خوردن قهوه ای تلخ ،ته فنجان جامیگذارم و سیگارم را ته جا سیگاری میتکانم توی حیاط دراز کشیده به آسمان زل میزنم.. دود را هوا میکنم و آسمان پنجمین ماه سال را تماشا میکنم .ابری تکه پاره درگذر ؛امتدادبی نهایت ازخط سفیدکه نشان از حرکت جنبده ای دو پا بر حریر آبی آسمان دارد، و پرنده ای حیران که از لببالاترین ساختمان یک آن و بی برنامه پر میگیردو دل آسمان محو میشود.. گذر در گذر مثل عمر!مثل مهر ابطال برشوق و اشتیاق آینده که تا همین امروز میتوانستی رویایش را در دل بپرورانی ... رویایی که هیچ میشود! مثل گم شدن اندک و کم مایه در مه /... عمر امسال من از میانسالی عبور کرده و خود
بیخبر است که بوی رفتن میدهد .. اصلا همه چیز دلگیر شده اند و ابرو کج میکنند برایم برای خود زمزمه میکنم : خودت باش زن ! قوی
باش ! تو که صبور تر بودی و آرام تر ! چه شد آن همه استقامت ؟ باختی ؟ به همین راحتی
؟ خودت باش ! اما انگار دیگر علاقه ای به این
"من" ندارم گویی، اما مگرمهم است !
افکارم را از حاشیه در می آورم و وارد اصل
میکنم، بگذار این هفت روز هم بگذرد و یکی دیگر از این معادلات سر بگشاید برای حل و فصل . تا چه پیش آید .. بلکم حقیقت دارد اینکه "شاهنامه آخرش خوش است "
بر میخیزم و هفت بار دور خودم میچرخم
.. آری آری نیازی به کعبه ندارم .. من خدای خویشم ... دوباره بر میخیزم.. دوباره شروع میکنم .. دوباره میروم ... با وحدت درون بر میخیزم ..
آه خدای من !نو نگاری :هفت خبیث ، هفت بهشت ، هفت حوض ، هفت ستاره ، هفت تپه ، هفت نت ، هفت گناه ، هفت قلم ، هفت کوتوله ، هفت اژدها ....... ( ادامه دارد )
۹۳/۰۵/۲۳