حس غریب ..
سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۱۳ ب.ظ
ای آقا ..! وقتی که یه نفس خط استوای شهر رو صاف میری جلو اونم تو تف گرمای مردادی و هیمیخوای بگی چقداهل دلی و هی چشات دو دو میزنه دنبال یه مشت خاطره توکوچه های قدیمیو تاریک اون محله ای که یه زمانی تک دردانه خواهرت مَسکن اش بود! میون آجر پاره ها و دیوارای ریخته دنبال خاطراتت میگردی همون لحظه میفهمی که پرسون پرسون رفتنا و آسه آسه اومدنا ،مرهم دل تنگت نشد که هیچ ، نمک شد رو زخم بیقراریت و آشفته ترت کرد! تو این شبای پر فکر و خیال ، خوبِ خوب حال دل ات رو میفهمم و میدونم درمون دل دل کردنای دل تنگِت رو حواله کردی به تاریکی کوچه یه محله قدیمی . با دیوار ریخته و یه پنجره که واسه ابد بسته شده ..ته نوشت : همین !پا ورقی : به زودی در این محل تصویر نصب خواهد شد!
۹۳/۰۵/۰۷