عبور ..
سقوط های بی پایان در برابر نمایه های آنچه که خود هستیم چونان عدم تعلق و گم گشتگی در مواجه با دنیای به ظاهر بیمعنی و پوچ .. میان خواب و انتظار می اندیشم .. به خوابهایی که پر از دود و زوزه اند و رویاهایی که خواب میشوند... بی من مرو !!.. بی من مرو جانا ..! که من مکان را در کف بودن میگذارم آن دم که غربت را واگذاشتم در بیگانگی خویش .. از رفتن ات این مکان به بیغوله طاعون زده بی شباهت نخواهد بود .. که هوای حوالی هر گذرم آلوده در زمه زمه های گنگ مه زده ، مسموم در بیقراری و آغشته در ضمیر کثرت دربه دریست...
شفاف سازی بطن کلام :
اینگونه به شتاب بذر خلاء مپاش بر جاده منزجر از هیکل طویل و بی ارزش خود که خاطره عبوری را بر سینه لگد مال خویش سنجاق میکندحقا که در تنگنای حوصله و استیصال ... ! فریاد ، بطن عمیق سکوت است ..
پاورقی :در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن !
من تمام هستی ام را
در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان
آتش زدم، کشتم.
من بهار عشق را دیدم، ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت، بهارم رفت...