پارادوکسی که در ذهن شلوغ و پر اذحامم جاری ست قدرت نوشتن این چند سطر که بتواند مفهوم عمیق زندگی ، محبت خالص و بی ریا ،واِس کِیسی از سایه های پر رنگِ دوستی را برایم تداعی کند و اینکه بتوانم سطور را از میان راهروهای ذهنم ؛ بیرون بکشم را سلب کرده است.. از سرِ مستی ست ، سرمستی ست و یا شاید هم کلافه گی !
نمیدانم.. در این جنگ و آشوب همچون کودکی زیر پای افکار خود لگدمال میشوم و هجوم افکار، به قلب و احساسم اجازه ی خود نمایی نمی دهد اما من همینجا..! دقیقا ! همینجا...!!با تو حرف خواهم زد.جایی که اگر پاسخی را نشنوم، دلتنگ نمی شوم فقط ! نمی دانم چگونه صدایت کنم. نمیدانم چگونه برای خویش نشانت دهم. و به چه نامی بخوانمت... که حس میکنم هر از چندی چون سایه ی دوست می آیی ، میخوانی و عطر حضور میپاشی بگذار احساس کنم یک نفر همیشه اینجا هست که خوب می فهمد... یک نفر که گاهی فقط سکوت میکند.. یک نفرکه در سکوت میفهد.. نگاهش کافیست..! برای دانستن ناگفته هایم.. قوانین نانوشته بلاگستان را میشناسد که میتواند با کلمات نرد ببازد ،که سهیم شود در غصهها ولبخندهای مجازیان. که میتواند انگشتانش را پُر کند از جملههای نانوشته.
نیستی .. اما میدانم که هستی !
بزگوار !برایم نوشتی :
آرامش نصیب آنانی ست که خداوند را در بر دارند...
ومن سایه حق را هماره در برت خواهم.. مستدام و جاودانه..! تو دوست دیر آشنایِ دیرین .. تو ای سایه ی مبهم و اشکار. ممنونم از پیام پر مهرت
پ.نوشت :
به دور از این هیاهو های غیر واقعی و بازی نقابها در یک جامعه مجازی و حاشیه دار برایت آرامشی میخواهم... آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست . . !
در من زنی ست...
زنی مدام فریاد میکشد...
آواز میخواندمیرقصد...
میخندد...میگرید...میشکند..سبزمیشود...مست میکند...
مچاله میشود...عصیان میکند...رها میشود...
" در من زنی مست عصیان میکند...
"منبع : http://reflection2.blogfa.com/شرنگ نادری
پانوشت:
سرچشمه ی ذوقت پیوسته جوشان و سرشک سرشار قلم ات هماره بارانی... نازنین شرنگ.. قلمت استوار بانو..!