واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

حضرت حافظ وقتی فرمود خوشا شیراز و وصف بی مثالش .. یحتمل سفر نکرده بودند به دیار یاران نمیدانم شاید هم دلبر عیار شیخ در شیراز بوده که چنین طلب ایمنی از زوالش دارد از یگانه دادار ..اگر حافظ به رکناباد شیرازش غزل گفت / دعای خاص من باشد به احیای ارومیه به تصاویر نگاه می کنم ، در دلم غنج و اشوب با هم به تجلی. می نشیند . متصل به خویش می گویم این نوشته و تصویر یاد بود دوران شباب و سرمستی و عشق خواهد بود به وقت کهولت و عزلت آفاق نشینی  !نیک می اندیشم که دستی بر تیغ سانسور تصاویر نموده و یادبودش کنم.. یحتمل ، همینجا!اینجاست که طبع سیال میفرماید اگر سر سبزی بکر،حضرتش را به تغزل واداشت ، دل آراما دلکشا برخیز و چند واژه بر تک بیت سنجاق کن ! ارومی را ندیده حضرت  حـــــــــافظ ، ز دل گوید  /  درود ای خاک زرخیز و گهــرزای ارومیهپانگاری :تصاویر ضمیمه خواهد شد به وقت سعد ! تا نظر تشخیص مصلحت نظام چه باشد ! *** ارسال نظر امکان پذیر نیست . نظر دهی غیر فعال می باشد !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۳۳
delaram **
تنها گوزن زخمی ست که میداند حرف سرب از کدام سینه می آید..! " م . روان شید "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۲۶
delaram **
آدمهایی هستند که خیلی  وجود  دارند. نمی گویم خوبند یا بد، چگالی ِ وجودشان بالاست. اصلا یک  امضا  هستند برای خودشان! افکار، حرف زدن، رفتار و هر جزئی از وجودشان امضادار است. اینها به شدت  خودشان  هستند. یعنی تا خودشان نباشند اینطور خاص و امضادار نمی شوند که! در یک کلمه،  شارپ  هستند و یادت نمی رود هستن هایشان را، بس که حضورشان پر رنگ است و غالبا هم خواستنی. رد پا حک می کنند اینها روی دل و جانت، بس که بَلدند  باشند… این آدمها را هر وقت به تورت خورد، باید قدر بدانی … دنیا پر از آن دیگریهای بی امضایی است، که شیب منحنی حضورشان، همیشه ثابت است !نویسنده .... ؟
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۲۲
delaram **
متاهل هم که باشی .. پنجاه سال سن هم اگر داشته باشی .. بچه که نه بلکم نوه هم داشته باشی ، در چشم والدین ات همان پنج ساله شیطون و نیازمند مراقبت هستی و بس ... این را بعد از دریافت کیک تولدم فهمیدم...***شاید هم بسیار مدبرانه خواسته یک روزه بودن در چنین روزی رو یاد آوری کنه و زحمتاتی که برای بزرگ شدن بهشون دادم.یادمان باشد در پیش آنها زیاد از برتریت و مدرن بودن خودمان سخن نگوییم.. قرار بود مطلبی بنویسم .. در خصوص سالروز میلادم - نه اینی که الان میخوانید.واقعیت امر اصلا باورم نشد وقتی که وبلاگم رو دیدم .. تمامی دوستان قدیمی ، هم اتاقی های ایام دور ، دوستان آنلاین در تلگرام، وبلاگ...  پیامهای خصوصی شدههمه و همه بخصوص  تماس هایشان یاد آوردند که فراموش نشده ام .. کسانی که اصلا باورم نمیشد. در چنین روزی تماس بگیرند و موجبات خرسندی و شادی ام شوند.دوستانی که با هم قهر بودیم.  آنهایی که زمانی روی نیمکتی یار و همکلاس شدیم..  از خداوند ممنونم بابت این همه مهربانی ممنونم از تمامی دوستان خوبی که امروزم رو پر خاطره و به یاد ماندنی کردند ... و این هم دومین کیک تولدم .. در سال نود و چهار .
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۱۸
delaram **
چگونه آغاز کنیم آنچه آغازی ندارد . و چگونه باید گفت از هر آنچه که هست و نیست !چه دشوار است این جهان که نمیدانم و نمیدانم و نمیدانمشچقدر باید توان  ذخیره کنم در پاهایم تا  بگریزم . چقدر باید هوا  حبس کنم  در سینه تا بتوانم بی نفس و بی سکون بدوم. ازاین همه تیرگی و ظلمات تا بی انتهای دنج یک سکون آرام جاییپیدا کنم.و تنها یک پاسخ دارم به چرایی هایم و آن دیواری ست نامرئی به سمت من از هر سو ... دلبرک تنهای خویش مانده ام که این دانایی و نادانی آمیخته در هم از حس حضور مایه میگیرد کهمرا در خویش غوطه ور می سازد .این پوچی و مرگ است که مدام نجوا میکند که من نمیدانم کههستم که مردگان هرگز نمیدانند مرده اند .که من آغاز میکنم مرگ آنی بی خویش را  ..که نمیدانم چون باید پایان داد آنچه را که پایانی ندارد .. آه از این دلتنگی های ناگزیر ِ گریز پای در عبور سهمناک و بهمن وار خویش - صاعقه ای است بهدشت بر درختی فرود آمده که خسته ای در زیرش پناه گرفته ..... این کائینات که به قهر است ومیچرخد که پیاپی  و مدام رنج بفشارد بر سیطره زندگی که آرامش گریز پایی ست خفته درسرابی دور چون بودن در نبودنها و نبودنها در عدم چون پراکندگی یک تکثر ِ عقیم !تاب دیدن چشم تر در مردمان دیده  من نیست . لختی باید آرام بگیرم. که من از اوج دلتنگیروی نمناکی حرف می افتم. که در استیصال دستان مردد خویش بت حضورم را شکسته ام. که آشتیاق سهمگینی در من برخاسته برای شنیدن واژه های خوب !****این فی البداهه پریش نویس شده باز نویسی ، بازبینی  خواهد شد ! .......................................................................................... پ.نوشت :مهرداد گرامی پرسیدن چرا اینقدر غمگین .. نکند آنچه ساخته و پرداخته اید شکسته و یا ... دل جوینده هنر غمگین نمیشود ... عارض به محضر مبارک بزرگوارانم که هرچقدر عمیق تر در عالم هستی بنگری ، دررفتارها و کنش و باز کنش ها دقیق تر شوی ..امکان فرو رفتن در حزن عمیق هم بیشتر می شود ! - میگذرد ، غمی نیست ! پانگاری ( عاریه گرفته از قلم استادان سخن ) گام اول برای خاموش کردن ذهن: دست از قضاوت خود ودیگران بردارید ؛ ،سروصداهای ذهن کم میشود.... گام دوم برای خاموش کردن ذهن: زاویه دید ونگرش خود راتغییربدهید و بگذار هرچه ازعالم هستی برای تو مقرر میشود گاهی بیخبر به جسم وجانت انتقال یابد.... گام سوم برای خاموش کردن ذهن:بیخبر باش،سوال کردن را کناربگذار... برای خودت حریم داشته باش وبه حیات خلوت دیگران سرک نکش...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۹
delaram **
دوستی گرانقدر و گرامی .. همسایه مجازی و بزرگوار جناب دلسوخته عزیز متن جالبی رو برایم ارسال فرمودند با عنوان ( مانع پیشرفت)در خور توجه و عمیق بود این نوشته که حیفم آمد در کامنتها مخفی بماند و خوانده نشود... که براستی این چند روز اخیر به تجربه این مانع رو در خویش زمانی دریافتم که موبایلم در اقدام انتحاری سبب حذف یک سری آپشن های مجازی ، با کلی گروه و متن و مطالب شد ... مطالبی که  مشغول بودن به آنها گاهی وقت خواب  و یا کار روزانه رو به خود اختصاص میداد . و زمانی به خود می آمدم که میدیدم زمان زیادی صرف شده و کار مثبتی پیش برده نشده !چند روز است نظم دوباره حاکم شده بر جو حقیقی های زندگی و نتیجه مثبت این انتحار دقیق و بجا در چند روز اخیر در همین پیج منتشر خواهد شد.. بلی ما گاهی ناخواسته مانع پیشرف های مثبت خویش هستیم.. ممنونم از دلسوخته گرامی ارسالی مانع پیشرفت یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند ، اطلاعیه ی بزرگی را در تابلوی اعلانات دیدند که روی ان نوشته بود : « دیروز کسی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود ، در گذشت . شما را به شرکت در مراسم یادبود که ساعت ده در سالن اجتماعات برگزار می شود ، دعوت می کنیم .» ابتدا ، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت شدند ، اما پس از مدتی کنجکاو شدند بدانند کسی که مانع پیشرفت انها در اداره می شد ، چه کسی بوده است . این کنجکاوی تقریبا تمام کارمندان را راس ساعت ده به سالن اجتماعات کشاند . رفته رفته که جمعیت زیاد می شد ، هیجان هم بالا می رفت . همه پیش خود فکر میکردند : « این فرد چه کسی بوده که مانع پیشرفت ما در اداره می شد ؟ اگر واقعا این طور بوده ، خوب شد که مرد ! » کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکی یکی نزدیک تابوت می رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه می کردند ، ناگهان خشکشان می زد و زبانشان بند می امد . درون تابوت اینه ای قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه می کرد ، تصویر خود را می دید . نوشته ای نیز با این مضمون در کنار اینه بود : « تنها یک نفر وجود دارد که می تواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما . شما تنها کسی هستید که می توانید زندگی تان را متحول کنید . شما تنها کسی هستید که می توانید بر روی شادی ها ، تصورات و موفقیت هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسی هستید که می توانید به خودتان کمک کنید . زندگی شما وقتی که رئیستان ، دوستانتان ، والدینتان ، شریک زندگی تان یا محل کارتان تثییر می کند ، دستخوش تغییر نمی شود . زندگی شما فقط وقتی تغییر می کند که شما تغییر کنید ؛ باورهای محدود کننده ی خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسی هستید که مسئولیت زندگی تان را به عهده دارید . مهم ترین رابطه ای که در زندگی می توانید داشته باشید ، رابطه با خودتان است . خودتان را امتحان کنید . واظب خودتان باشید . از مشکلات ، غیر ممکن ها و چیزهای از دست داده نهراسید . خودتان و واقعیت های زندگی خودتان را بسازید . دنیا مثل اینه است ، بازتاب افکاری که فرد خیلی به انها اعتقاد دارد ، به او بر می گردد. تفاوت ها در روش نگاه کردن به زندگی است .»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۸
delaram **
عدم در عدم ، بیخوابی و هذیان ... اینکه وسط یک خواب سنگینی که هجوم آورده پشت قلعه حصارِمژگان تا بیداری چشمان را فتح کند آنی به سرت میزند که بنشینی و قلم بفرسایی .. که چه شود ؟متصل به خود میگویی و سرود عشق سر میدهی .. سرمست میشوی و محزون! آخر مگر میشود دوحس کاملا متضاد را همزمان در آنیه ای از زمان تجربه و لمس نمود؟ دارم به این خلوت ِدوست داشتنی ، با آن حس بلاتکلیفِ رخوت اش که تمام می شود می اندیشم که فردا هم روزِ خداست ...  و اگر از اهالی ِ غروب و طلوع باشم که یعنی هیچ رخداد خاصی نیست .پانوشت : انفرادی اتاق کوچکی ست که کفش پتوی سربازی انداخته اند با دستشویی و توالت و سکوت...و زمانی بسیار طولانی که تا هرچقدر دلت می خواهد خیال را جولان بدهی تا به همه جا سرک بکشد. یاد چیزها، حرف ها و کسانی می افتی که تعجب می کنی آن ها را چطور فراموش کرده بودی.من در انفرادی دنبال خودم گشتم. هرکس ساختن زندان انفرادی به کله اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می دانسته با آدم ها چطور بازی کند. یعنی درست تر آن است که بگویم می دانسته آدم بهترین دشمن خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند. بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دخل خودش را بیاوررد جیرجیرک - احمد غلامی  ( از اون مدل کتابهای مغز سبک کن ! )توضیج نوشته :این طبع یابست نوشتنش نمی اید و در این سوز بی پیر زمستان باید که یخ ذهنمان را اب کنیم. مرمت و بازسازیی خواهد شد این نو بنا..
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۹
delaram **
هر نفس داغ دگر بر تن خود سوخت نظام همچو آن رقعه که بر خرقه ٔ پشمینه زنند.رقعه در لغت به معنای وصله و پیوند می باشد و معرق گرفته شده از همین واژه که در کاربرد شما با انتخاب چوب رنگ مناسب و جنس مناسب ، طرح دلبخواه  رو روی چوب می برید که مستلزم دقت بسیار زیاد و حوصله ای عمیق می باشد. و پازلی درست میکنید مشروط بر اینکه  تمامی قطعات باهم چفت شوند . صد البت قصد نداشتم این کار خرد رو اینجا بذارم..لذا جهت ماندگاری تاریخ و زمان، اشتراک میکنم تا دوستان نیز ببینند..نهایت امر تبدیل می شود به :***از حسن تو یک رقعه به گلزار رسیده - صائب !
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۳
delaram **
+: دلکشا نوشته هایت را که میخوانم  خیزش عجیبی درونش نهفته داری در آرامشت طوفان هست و در طوفانت امید . در غرقه شدن همچو بلمی برای نجات و در سوختن، خودِ ققنوس ! به دلشکستگی سازِ غریب را می مانی و به غضب آتش آنی ! کین را نجستم ! کجای ضمیرت نهان بود!  نمیدانم ... -: بزرگوار رفیق همیشه همراهِ پدر! آنچه جستین عین کفر است که ما کافر کفریم ... - یافت نمیکنی این هوده بیهده را !  هرچه دیدی از استاد ازل دارم که هرآنچه یادم داد باز پس گرفت . نوشته هایم داس بی دسته استکه خوشه نارس میچیند. که هرگز نگفت گفتنی هارا  این قلم شکسته و کسی هم نپرسید حال دل واژگونِ مارا ... کاموی نازنین زیبا گفته  بود که به دنیا نیامدن شاید بزرگترین احساس باشد ...! و من ِ دل آرام می اندیشم به  این تلخی ِ عدم امکان بی امکانی و اینکه هر کدام از ما به زیر چنبره یک افعی غنوده ایم که سیرت پلید خود را خرامان به زیر پوستمان می کشد . شاید زمان رامشگری ست براین چنبره وافسون !پرسش ذهن!آیا میتوان تصور کرد که از پشت چشمی به رنگ زمرد ، دنیایی بی رنگ دید ؟! پی نوشت : ز چشمم هر شبی مژگان براند  // چنان سیلی که دریا برنتابد غمت را گو بدار از جان ما دست  // که آن دیوانه یغما برنتابد                                                                         -از عشاقنامه عبید -
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۲۷
delaram **
اگر روزی بمیرم تمام کتاب هایی را که دوست دارم با خودم خواهم برد قبرم را از عکس کسانی که دوستشان دارم پر خواهم کرد و خوشحال از اینکه اتاق کوچکی دارم بی آنکه از آینده وحشتی داشته باشم دراز می کشم سیگاری روشن می کنم و به خاطر همه دخترانی که دوست داشتم در آغوش بگیرم گریه خواهم کرد اما درون هر لذت، ترسی بزرگ پنهان شده است ترس از اینکه صبح زود کسی شانه ات را تکان بدهد و بگوید: _ بلند شو سابیر! باید برویم سر کار… سابیر هاکا "میترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۲۰
delaram **
درگیر ایده هایی بزرگ ام .. فکرهایی عالی و آینده سازی در ذهن می پرورانم که تا حدود بسیار زیادیبهش نزدیک شده ام. در زمینه کاری نویدی رسید که مشعوف و شادمانم نموده .مرهون عزیز ی ام کههشدارم داد از افرادی دوری گزینم  تا اشخاص مثبت و سازنده ای جایگزینِ زندگی و امورات نماییم افراد منفی ، که جز تنفر و کندوکاو در زندگی شخصیِ افراد هنری در وجود ندارند . دروغ پردازان ِشایعه پراکن و کذّاب و حتی  سست عنصران بی اساس را از دایره زندگی خارج  نموده ام و دیگر بهموضوعی و یا فردی  نمی اندیشم که اسباب زحمت باشد. افراد بسیار سازنده و عالی وارد این دایرهشده اندکه بی اندازه کمک بودند برای ترقی و پیشرفتم .ذهنم را به طرز بسیار عجیب و باور نکردنی ایزوله و زلال نموده ام ... غربال شگفت انگیزی بود که در خود این توان را نمیدیدم  ..... امـــا شد ... خانواده ام را دوست دارم ، خودم را نیز هم !  اخیرا فرصت کمتری دارم  در مجازستان باشم .همین چند دقیقه ای به خواندن پیام  پر مهر دوستانتا شرمنده بزرگواریشان نباشم . گه گاه لابلای کارهای هنر و گاه لابلای  پیکره تراشی  هم قلمی که پشت گوشم گذاشته ام به رسم اوستاهای ماهر بر میدارم و تکیه ای که تداعی ذهنم شده روی برگهکوچکم می نویسم . کارهای توام شده با نواهای جان بخش موسیقی ،صفایی دارم که قابل وصفو بیان نیست .دیدگاههای من در خصوص زندگی تغییر نکرده ، نوشته های سئورال و فلسفی ام غلیاندارند در اندرونم برای جاری شدن بر صفحه کیبورد و چون موجی بر صخره ذهنم میکوبند. لذا  دنیایم رنگ دیگری یافته ..الوان و زیبا!فعالیت های هنری در شاخه های متفاوت و درکنارآنها ، موسیقی ، نوشتن و قلم زدن و به طبع آن ها کارم ،  میتوان گفت کل انرژی ام را جذب خود نموده اند .. چنان زیبا به مثابه پرواز عقابی جوان بر فراز آسمانی پهناور ..  تا باد چنین بادا ... پی نوشت :این پست دلیل برای عدم نوشتن پیچیدگی های ماسبق ذهن نیست .. خواهم نوشت ! از هم اکنون خرده گیری ها و انتقاداتون رو برای عدم درک نوشته های سخت الهضم دل آرام محیا کنید .. پی نوشت 2 :از تمامی دوستان و بزرگوارانی که به بنده لطف داشتن ، حتی آنهایی که در خصوص نوشته ها نقد واعتراضی داشته اند ممنونم.پا نگاری :شاید در گذشته میخواستم که بفهمند مرا - نشددر برهه ای دیگر از زندگی خواستم بفهمم افرادی را - نشد دریافتم خوشبختی و سرزندگی در کاوش درون خویش محق است تا درون دیگری و یا توسط فردی دیگر . که شکوفه های زیر خاک زندگی ام جوانه نداد بلکه درختی شد پر بار و تنومند ...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۰۵
delaram **