شکوفه به بار نشست و شد انار ....
انار دلت سرخ و سفید و شفاف
اکنون انار است ، شفاف و شیرین هم آبدار است
تو یک اناری !! قلبت شکوفه ، شیرین لبِ تو !
نه!! نشد -
این نوشته شعر نخواهد شد ....
فقط مینویسم :
من انار میخواهم
پـاورقی :
سوا شده از آن انارهایی که پدر جان دو سه جعبه از اصفهان آورده اند ... بعله !! ( این رو دوست عزیزی گفت که پا به دنیای تلخم گذاشته عجیب است .. خیلی عجیب ... نمیشناسمش اما گویی میشناسمش.. باور میکنی ؟!!!)
بعد نوشت برای دوست :همان دوست نو رسیده اما به جد عجیب !
سپاس از پیام سر بسته تان ... ممنون که هستین ، خوش بمانید !
پاسخ مهرت را همینجا در این کتیبه کنده نمودم ..
******
گفتم : بیا تا ببینمت گفت : خوب شوم ، اولین کسی که ملاقاتش کنم تویی ..
فصل انار که شد می آیم ! گفتم : خوب شو... و پاییز امسال مرا به باغ انارتان ببر... بهار تمام شد و پاییز امد -
فصل انار هم تمام شد و کبوتر نامه بر من بی پاسخ بر میگشت بیا ...
حتی اگر زمستان شد بیا ... حتی اگر اناری در کار نبود بیا ... سالم بیا ... من را به باغ برفی بی انار ببر ...