راز مستور مرا درد فقط می فهمد
زخم ناسور مرا مرد فقط می فهمد
اشک ناخوانده که از روی تو محرومم کرد
چشم آن شیشه ی پُرگرد فقط می فهمد
درد وَ خستگیِ پای غزل هایم را نه دو صد پله، که پاگرد فقط می فهمد
عجزو درماندگیِ شعر مرا، آن کودک که شد از مادرِ خود طرد فقط می فهمد
هُرم سوزنده ی این آهِ مرا هیچ مگر مبتلایی به تبِ زرد فقط می فهمد
بغض وامانده در این بیت به بیت غزلم آنکه این فتنه بپا کرد فقط می فهمد
داغِ این عشق مرا هیچ جز آن خاکستر که به دل شعله کند سرد فقط می فهمد
" سیـــــما "
پ .نوشت :سیمای نازنینم..حقیقت این است ،گناه آنکس که صمیمیتر و محبوبتر است ...در مواجهه با اشتباهی،بزرگتر و نابخشودنیتر است. ولی تو همیشه خوب بمان...!