رهایی
مسرت بخش ترین قسمت زندگی ام را باید کشف کنم!این رهایی عجیب که تمام حدها،تعلق ها،و بندهای دنیا را برایم بی معنی می کند!!رهایی از سکوتهای کر کننده ،خلاصی از تفکراتی که مدام میخواهم بالا بیارمشان...جایی که بغض هایم را مبادله کنم با لبخندهای بی تفاوتی!جایی که دیگر استیصال روزهای کلافگی را در آستین تساهل پنهان نکنم مدتهاست با سکوتم آزارت می دهم... این سکوتِ در پس فریادم .... میدانم!باور کن در پس این فریاد کسی از استیصال رو به زوال است و دلش می خواهد بار و بندیلش را توی کوله خپلش پر کند و با اولین بلیت هواپیمابه مقصدی نامعلوم پرواز کند من مرده ام ... و گویی چنان مرده ام که که حتی برای زایش مجدد حیات انسانی ام زمان، بی نام و نشان درچرخه مقدراتم میگذرد ! آرامبخش ها انگار امروز فراموش کرده اند که باید آرامم کنند...از رختخواب بر میخیزم و مینشینم.لب تاپ رو روشن میکنم. و کلافه و سر در گم،میمانم که چکار باید انجام دهم..این روزها نوشتن هم آرامم نمیکند. که نوشتن آغاز تنهاییست...ولی تنها راهی ست که میتوانم تمام نا گفته ها را به زبان بیاورمزبانی از جنس خشک قلم که حرکت میکند میان من ، افکار و دستانم
پ .نوشت 1 :
گاه و بی گاه مینشینم فقط به دنیای معنی در کلمات پست و کوچک فکر میکنم! ...چرا؟
پ.نوشت 2: در خموشی های من فریادها بلندند... گوش بده!
* پا نوشت :
آنکه ویران شده از یار مرا میفهمد
آنکه تنها شده بسیار مرا میفهمد
چه بگویم که چنان از تو فروریخته ام
که فقط ریزش آوار مرا میفهمد...." شاعر ...؟ "
کجا روی؟ کجا روی؟ کجااااا روی..
چون نوشته ات قشنگ بود .یه شعر از فریدون که خودم خیلی دوس میدارم استثنا این دفه برات مینویسم
به پیش روی من , تا چشم یاری می کند
دریاست !
چراغ ساحل آسودگی ها
در افق پیداست !
درین ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا
دلم تنهاست .
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست ..
خروش موج با من می کند نجوا
که : هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ..
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت ...
مرا آن دل که بر دریا زنم , نیست !
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست ..