زنگار
جمعه, ۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۵۷ ب.ظ
احساس میکنم این روزها گوشه گیر شده ام.آرام تر... عمیق تر شاید هم..!پاسخ هایی که در قبال پرسش اطرافیانم میدهم از چند کلمه فراتر نمیرود.نه اینکه نگران ظرفیت حوصله مخاطبم باشم...!نه اینکه کسی کاری کرده باشد... نه اینکه کسی حرفی زده باشد... نه!! فقط دلم گرفته...میدانی ؟ انزوا فهمیدنی نیست! هرچقدر هم در باره اش قلم فرسایی بشه. باز هم قابل درک نخواهد بودباید لمسش کرد... باید زیست ... باید به این جنگ درونی تن داد و تن به تن مبارزه کرد!باید تنهایی را عاشقانه به آغوش کشید و با او درد دل کرد!آه که چقدر دوست دارم همان دختر بچه ی کنجکاو ِ شاد ِ قدیم ترها بودم
همان دختری که تازه آموخته بود رویاهایش را نقاشی کند...
تازه برای داستانهایش الفبای جدید آموخته بود.تخیل در اوراق دفترش قد می کشید
هنوز حقیقت برایش شکل عروسکهایش بود ومدادرنگی هایش...
امـــــــــــا صد افسوس که رطوبت روزگار، زنگ زدگی چهره هایمان را به تصویر میکشد
هرچند که خود اصیلمان، مقاوم
مثل روزهای نخست، به زیستن ادامه می دهیم و هستیم..اما درد مدام کلمه میزاید... از بی جایی ، بی زمانی و یا شاید هم از بی کسی پی در پی میبافد و می بافد!و این تا به تا بافته های عمدی را تن پوش تنهایی ات میکند!پ.نوشت 1:امان از این چند نقطه ......
امان از این چند نقطه که وای چقــــدر حرف دارد برای گفتـــن !!پ.نوشت 2:این روزها فقط یک نگاه بهت زده مانده، برای زندگی !!
۹۲/۰۱/۰۹