واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

ازبازدید عیدتا اکتشاف ژنها

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۵:۱۵ ب.ظ
بنا به تصمیم عظیم خود جوش و طی عملیاتی متهورانه،امسال نسبت به سابقه‌ی چند ساله امخرق عادت کرده و هفت‌سین چیدم. البته نه هفت سینی کلاسیک و دلخواه . رویکردم به‌ سفرهارگانیک و عملکردی بود . از آنجایی که تخم مرغها رو با آب رنگ و گواش تزئین کرده بودم و احتمال فاسد شدن میرفت . بدین جهت نیمروی خوشمزه ای درست کردم  از آن نیمرو  فلفلی که زرده اشبه حالت قلمبه رو سفیدی میمونه ولی کامل پخته میشه .. گزینه بعدی سیب بود. سرکه و سیر که ریختم توی آش و سکه‌هارو هم دادم برای خریدن کرانچی فلفلی.. سبزه و ساعت و آینه رو نمی شد خورد که دستی جمع‌شون کردم..مابین این دید و بازدید ها داو طلب شدم همراه والدین برای دیدن یکی از فامیل های پدری .. برای منی که از مدت زمان طولانی عید دیدنی رو تحریم کرده بودم و بعضا سر بازدیدها! سابقه‌ی مخفی شدن توی اتاقم رو داشتم عجیب بود. مامانم پرسش آمیز نگاهم میکرد و چون خودش معاشرتی و فامیل دوسته مشخصا خوشحال بود شروع به توضیح شجره‌ی پر شاخ وبرگ پدری تا دستم بیاد نسبتم با میزبان چیه.جائی در اواسط جوانی هست که آدم عقب‌گرد می‌کنه به سنت‌ها...شروع می کنی در آوانگارد بازی‌های افراطیت تجدیدنظر کردن.مثل دوران پست مدرن می‌مونه. از اون فضای مینیمال مدرن خسته می‌شی و دوباره تابلوی کوبلن اسبهای وحشی رو درمیاری می‌کوبی به دیوار و سفره‌ی ترمه‌ی منجق دوزی شده رو پهن می‌کنی روی میز.جوری بود که دلم می‌خواست مناسک عید دیدنی رو به کلیشه‌ئی‌ترین شکل ممکن به جا بیارم.کل پروسه از مارچ و مورچ های دم در گرفته تا پوست گرفتن پرتقال و سکوت‌های ناگهانی برام لذت‌بخش بود.مخصوصا کشف مشترکاتی که با فلان فامیل هشتادساله‌م دارم سرحال می‌اوردم.از دغدغه‌های همیشگی من شناختن زوایای شخصیتم بوده.بعضا پرسش‌هایی که ماه‌ها و بلکه سال‌ها راجع به خودم داشتم ظرف سه ربع عید دیدنی پاسخ داده می‌شد: ژنمه. من سیم‌کشی‌های اصلی مغزم رو به وضوح از سمت پدریم گرفتم. اولین بارداداشم کلید رو داد دستم و گفت که تو فازت به بابا این‌ها رفته.تا اون لحظه خودم نقش ژن‌ها رو در روحیاتم نادیده گرفته بودم.بعد که به صرافتش افتادم ،احساس خوشایند تعلق به گروه کردم. دیدن ژن‌هات دست بقیه یه حلاوت خاصی داره.انگار که تکثیر شده باشی...به خوبی میل به جاودانگی آدمیزاد رو ارضا می‌کنه. ویرایش/*توضیح نوشته : امروز وبلاگمو مرتب میکردم تو چرک نویسها دیدم این پست همینجوری افتاده داره خاک میخوره.یه برقی بهش انداختم ..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۱۵
delaram **

نظرات  (۱)

هاها کیف کردم
پاسخ:
: وجه تشابهی مشهود بود ایا ؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">