_: آدم تو این موقعیتا داغون می شه .
فکر کن جوونه اومده بود باشگاه تا هیکل بشه مخ بزنه بعد اون مرد سن بالا اومده باشگاه که بتونه زنشو از ویلچر بلند کنه و ...
این دوتا با هم تمرین می کردن ...
دیگه چی می خوای موقعیت ازین درام تر؟
+: درام مرامو ول کن ... خودت اونجا واسه چی رفته بودی؟
ــ من؟
منم می خواستم قوی بشم که تو این موقعیتا داغون نشم.
امروز بی مقدمه بهم گفت : دل آرام؟
دلت برا کی تنگ شده؟ هاج و واج نگاش کردم...
فرصت نداد جوابی بدم و سئوالی بپرسم .
سریع ادامه داد : من که میشناسمت که..
امروز دلت تنگه.. به قول خودت مه الودی!!
با بیحوصلگی جوابش دادم: میدونی دلم چی میخواد الان؟
یه فنجون قهوه ی داغ و یه نخ سیگار ...
اعتراف میکنم یه چیزی هست که درونم آشوب میکنه...
ته نوشت :
من توی زندگی از دو چیز مثل هر آنچه نه بدتر از سگ است میترسم:اول از تناسخ که خیالم را راحت کرده بدبختی حالا حالا ها تمامی ندارددوم از تـــــــاریکی...
ته اتوبوس نشسته بود و کتاب می خوندمن این کتاب رو پنج سال پیش خونده بودم باید می گفتم کتاب رو تموم نکن
باید می گفتم بعد از خوندنش روزای خوبی در انتظارت نیست.
باید پیاده می شدم...
لحظه هایم شده ازتردید پر
در میان سایه ای وامانده ام
هیچ راهی نیست در چشمان من از میان کاروان جامانده ام
میکنم هرلحظه شک بر خویشتن اعتباری نیست بر این روح من شاخه ای را بی گمان پژمرده ام
کین چنین نفرین شدم بر سوختن در تمام روح من تاریکی است لیک سوسو می کند فانوس من مرده ام از وهم وز تنهایی ام بی صدا مانده است این ناقوس من
نام شاعر ... ؟