کمی قهوه .. کمی دود
يكشنبه, ۱۱ دی ۱۳۸۴، ۰۳:۲۵ ب.ظ
امروز بی مقدمه بهم گفت : دل آرام؟
دلت برا کی تنگ شده؟ هاج و واج نگاش کردم...
فرصت نداد جوابی بدم و سئوالی بپرسم .
سریع ادامه داد : من که میشناسمت که..
امروز دلت تنگه.. به قول خودت مه الودی!!
با بیحوصلگی جوابش دادم: میدونی دلم چی میخواد الان؟
یه فنجون قهوه ی داغ و یه نخ سیگار ...
اعتراف میکنم یه چیزی هست که درونم آشوب میکنه...
ته نوشت :
من توی زندگی از دو چیز مثل هر آنچه نه بدتر از سگ است میترسم:اول از تناسخ که خیالم را راحت کرده بدبختی حالا حالا ها تمامی ندارددوم از تـــــــاریکی...
۸۴/۱۰/۱۱