واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

همین!

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۳۸۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ
وقتی که بچه بودم، این یک قانون ثابت و همیشگی بود.وقتی که می خواهی ظرف بشوری، باید ظرفهای شسته و خشک را جمع کنی و بعد شروع کنی. اولها برایم سخت بود، داد می زدم : " اگه قراره من ظرف بشورم روی همین ظرفهای خشک می چینم."  بعد مامانم می دوید توی آشپزخونه، ابروهاش رو می کشید توی هم و می گفت: "امکان نداره بذارم ظرفهای خشک رو دوباره خیس کنی. " و ظرفها را جمع می کرد. و من به هدفم که همان جمع نکردن ظرفها بود می رسیدم. ولی غرغرهام ادامه داشت که چرا نمیشه ظرف خیس را گذاشت روی ظرف خشک، بالاخره همه شان با هم خشک  می شوند. بزرگتر که شدم، در موارد معدودی که می خواستم ظرف بشورم، ظرفهای خشک را جمع می کردم و ردیف روی کابینت می چیدم. " من بلد نیستم جا بدم" . و مامانم که با حرص تمام از این بی عرضگی ساختگی من ظرفها را توی کابینت جا می داد. دیروز که داشتم ظرف می شستم، بی اختیار یاد مامانم افتادم.دو سه تا لیوان خشک توی سبد بود و من حوصله نداشتم آنها را بردارم، و عذاب وجدان گذاشتن ظرفهای خیس روی خشکی آنها اذیتم می کرد. خودم را قانع کردم که چی؟ حالاهمه شان با هم خشک می شوند.و بدون جمع کردن لیوانها به کارم ادامه دادم ولی ذهنم می پرید روی خشکی لیوانهای زیری که الان دیگر خیس شده بودند. گاهی فکر میکنم تلاشم برای فرار از شدن چیزی شبیه مادر و پدرم شدن بیهوده است.من گذشته ی همین آدمهام که تکرار شده است، گیرم کمی متفاوت تر، آنهم به مقتضای زمان.پس چرا واقعیت خودم را نمی پذیرم و دربرابر زندگی شل نمی کنم؟ ته نوشت:  همین!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۴/۱۰/۱۸
delaram **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">