همین!
يكشنبه, ۱۸ دی ۱۳۸۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ
وقتی که بچه بودم، این یک قانون ثابت و
همیشگی بود.وقتی که می خواهی ظرف بشوری، باید
ظرفهای شسته و خشک را جمع کنی و بعد
شروع کنی. اولها برایم سخت بود، داد می زدم :
" اگه قراره من ظرف بشورم روی همین ظرفهای
خشک می چینم."
بعد مامانم می دوید توی آشپزخونه، ابروهاش رو می کشید توی هم و می گفت:
"امکان نداره بذارم ظرفهای خشک رو دوباره
خیس کنی. "
و ظرفها را جمع می کرد. و من به هدفم که
همان جمع نکردن ظرفها بود می رسیدم. ولی غرغرهام
ادامه داشت که چرا نمیشه ظرف خیس را گذاشت
روی ظرف خشک، بالاخره همه شان با هم خشک
می شوند. بزرگتر که شدم، در موارد معدودی که می خواستم ظرف بشورم، ظرفهای
خشک را جمع
می کردم و ردیف روی کابینت می چیدم.
" من بلد نیستم جا بدم" .
و مامانم که با حرص تمام از این بی عرضگی
ساختگی من ظرفها را توی کابینت جا می داد.
دیروز که داشتم ظرف می شستم، بی اختیار
یاد مامانم افتادم.دو سه تا لیوان خشک توی سبد بود و من
حوصله نداشتم آنها را بردارم، و عذاب وجدان
گذاشتن ظرفهای خیس روی خشکی آنها اذیتم می کرد.
خودم را قانع کردم که چی؟ حالاهمه شان با
هم خشک می شوند.و بدون جمع کردن لیوانها به کارم ادامه دادم ولی ذهنم می پرید روی خشکی لیوانهای
زیری که الان دیگر خیس شده بودند. گاهی فکر میکنم تلاشم برای فرار از شدن چیزی شبیه مادر و پدرم
شدن بیهوده است.من گذشته ی همین آدمهام که تکرار شده است، گیرم کمی متفاوت تر، آنهم به مقتضای زمان.پس
چرا واقعیت خودم را نمی پذیرم و دربرابر زندگی شل نمی کنم؟
ته نوشت: همین!
۸۴/۱۰/۱۸