واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی   چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی   چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی   در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفت میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی   شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم صفایی کرده ام ،در آن شب زیبای دلتنگیشاعر: * ناشناس!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۰ ، ۱۷:۴۹
delaram **
تقدیم به بانوان ِمیهنم .قانون در کشور من به زن انسانی نگاه نمی کند: شهادت دو زن برابر با یک مرد است، زن حق قضاوت ندارد، زن حق طلاق ندارد، زن حق اعتراض ندارد، حق ارث برای زن نصف مرد است، حق دیه ی زن در جامعه ی ما نصف مرد است، جانِ یک زن در موقعِ حساب و کتاب نصفِ یک مرد محاسبه می شود، مرد می تواند اگر زنی را هم بستر با همسرش ببیند همسرش را به قتل برساند، اما اگر زن همسرش را هم بستر با زنی ببیند، هیچ ... در جامعه ی من زن تنها وقتی همسر یا مادر است به رسمیت شناخته می شودزن، زن، زن، انسانی بدون شماره ی شناسنامه در جامعه ی من! مرا نصفه نیمه نگاهم مکن ...آغوشم از آنِ توست، عشق ام از آنِ توست، مهر و محبت ام به تمامی از آنِ توست مرا نصفه نیمه نگاهم مکنغرور و آرامش ام برای تو، تنم برای تو، مهربانیِ پنهان در تن ام برای توست مرا نصفه نیمه نگاهم مکنمن تو را باور دارم، من تو را به عشق؛ به بودن؛ به تمامی باور دارم مرا نصفه نیمه نگاهم مکناین منم :  یک زن؛ نیرویی خلاق در دوست داشتن، مبارزی صبور در عشق، تنها در رزمِ زندگی مرا نصفه نیمه نگاهم مکنبه گاهِ تنهایی روح ام از آن توست، آغوشم از آنِ توست، آرامشِ اهوراییِ جانم به تمامی از آنِ توست ... درون سینه ی من است که آرامش ات را باز میابی ، با عطرِ جانِ من است که روح ات ساکن می شود مرا نصفه نیمه نگاهم مکنمرا نصفه نیمه نگاهم مکن ای نیمه ی تنها و آواره ی من، صبوری ام را پاس دار، بودنم را پاس دار زن اسمِ کاملِ من است، نامی تمام در زمین، عصاره ی خدایی که تو را آفریدمن نصفه نیمه نیستم ای آواره ی تنها مانده با خودت ... پ.نوشت : از دوست بزرگوارم اقای مسعودامینی  " م . روان شید " بابت چنین سروده زیبا نهایت سپاس و قدردانی  را دارم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۰ ، ۱۹:۳۴
delaram **
چه قدر دلم می خواست فرصتی باشد تا بتوانم روی کلمه ی شادی تکیه کنم و با همه ی وجود به مدح آن بپردازم! اما گویی چیزی هست که مانع بیان باشد... آوار میشود وقتی تکیه میکنی!! دلتنگی ؛دلتنگی ، دلتنگی..دلتنگی خیابان شلوغی است, که تو در میانه‌اش ایستاده باشی! ببینی می‌آیند... ببینی می‌روند... و تو هم‌چنان ,ایستاده باشی... پ.نوشت 1 :دلتنگی این حس مبهم نفس‌گیری که دامن گیرمان شده ! انگار چیزی را کسی راجایی جا گذاشته‌ایم..!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۰ ، ۰۱:۰۲
delaram **
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم ومسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم. می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم وفکرکنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.... می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،چون می توانم آن را بخورم! می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم . می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم. می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چیز ساده بود،وقتی داشتم رنگها را،جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم . می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند. می خواهم باور داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم . می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم. نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ... می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،به یک کلمه محبت آمیز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .  این دسته چک من، کلید ماشین، کارت اعتباری و بقیه مدارک، ...مال شما... من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم پانوشت :تو خوابگاه راحت نیستم. از بحث های خاله زنکی ؛ غیب کردنهاشون بدم میاداز پشت سر هم بدگویی کردنهاشون تهو آوره ، از اینکه موفق شدم جای خوبی کار پیدا کنم هنگ و دلخورن و هضم و فهم  این مسئاله از بضاعت درکم فراتره
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۰ ، ۱۰:۵۹
delaram **