واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۷ ثبت شده است

دیشب که من تمام خیابان را با کفش های پاشنه بلندم دویدم، کجا بودی؟ من دیشب مدت زیادی نشستم روی کاناپه و منتظر تاکسی ای شدم که نیامد. می خاهم بدانم دقیقن داشتی چکار میکردی؟ من با بسته ی هدیه ام مجبور شدم دو خیابان پایین تر از رستوران پیاده شوم و بقیه ی راه را بدوم. مجبور شدم آرتیستی از بین تمام آدم هایی که آمده بودند خرید رد شوم. باید از جلوی کانکس عفاف و حجاب جوری که دیده نشوم می گذشتم. من فکر کردم تو مثل فیلم ها میپیچی جلویم و مرا سوار میکنی. میدانستم دارم الکی فکر میکنم اما دوست داشتم اینجوری فکر کنم چون من آدم خیال پردازی هستم. مثلن دقیقه ی نود فکر میکردم کاش میشدمثل هری پاتر جسم یابی کنم.دقیقه ی نود و یک دلم غول بزرگ مهربان رولد دال را می خواست!دقیقه ی نود و دو دلم انتی را می خواست که مری و پی پین را توی دست هایش گرفتدقیقه ی نود و سه آرزو کردم کاش لایرا بودم و ویل برایم پنجره ای به جهانی دیگر باز میکرددقیقه ی نود و چهار به پی پی جوراب بلند راضی شدم که خیلی قوی بود و حتما می توانست مرا با وزن 56 کیلو بلند کند! و همینطور تا دقیقه ی صد ادامه دادم اما هیچ خبری نشد. من به دویدن ادامه دادم و فکر تاول های پشت پایم را از سرم بیرون کردم. از جلوی پاساژهای پرنور مثل باد گذشتم و تلاش کردم به پسرها نخورم که فکر نکنند من دختر بدی هستم!من دیشب دیر رسیدم درحالیکه از دیر رسیدن متنفر هستم. اما دیر رسیدم و اگرآقای تاکسی بدقولی نکرده بود، مجبور نبودم خودم را به هر قیمتی به رستوران برسانم. به همین سادگی.......
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۸۷ ، ۲۰:۵۶
delaram **
بعد سه سال برگشت و گفت :جبران می کنم ، گفتم کدام را؟ عمر رفته را ..؟ روح شکسته را ...؟ دل مرده اما تپنده را؟ حالا من هیچ !! جواب این تار موهای سپید را می دهی؟ نگاهی به سرم کرد و گفت............. دااااااااااد ...خبر نداشتم  چه پیر شدی گفتم :جبران می کنی؟ گفت: کدام را؟.. ...پ.نوشت :بیچاره اونی نیست که تنهـاست اونیِه که همه فکر می کنن تنهـا نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۸۷ ، ۰۸:۱۰
delaram **
خیال نخست: من گیسوانم را می اندازم پایین. تو زال وار بیا بالا.خیال دوم: پرده را کنار میزنم. تو بیژن وار آن روبرو ایستاده ای. دعوتت می کنم به اتاقم.خیال سوم: با خاقان چین می جنگم. پیروز که شدم، آغوشت را مانند خسرو پرویز باز کن.خیال چهارم: کلاه خود را برمی دارم. گیسوانم در باد پخش می شود. مانند سهراب خیره شو.خیال پنجم: فقط یک شب مانند رستم برای من باش. حتا اگر مجبور شوم سهراب را با یک بازوبند بزرگ کنم.پ.نوشت : بزرگان خودشان بزرگند..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۸۷ ، ۲۰:۳۳
delaram **
این روزها مدام به خودم میگم  دل آرام قدر داشته هات رو  باید بدونی.  برای همه ی اونچه که داری ارزش قائل شو و با تمام وجودت حفظش کن تا وقتی که دیر نشده، تا وقتی که از دستش ندادی.یادت نره که:    " هست " را اگر قدر ندانی می شود " بود " و چه تلخ است " هست " ی که " بود " شود.. و " دارم " ی که " داشتم "
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۸۷ ، ۱۲:۲۷
delaram **