تنهام...
جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۸:۱۰ ق.ظ
بعد سه سال برگشت و گفت :جبران می کنم ، گفتم کدام را؟
عمر رفته را
..؟
روح شکسته را
...؟
دل مرده اما تپنده را؟
حالا من هیچ
!!
جواب این تار موهای سپید را می دهی؟
نگاهی به سرم کرد و گفت.............
دااااااااااد ...خبر نداشتم
چه پیر شدی
گفتم :جبران می کنی؟
گفت: کدام را؟..
...پ.نوشت :بیچاره اونی نیست که تنهـاست اونیِه که همه فکر می کنن تنهـا نیست..
۸۷/۰۲/۲۰