واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

کاش می شد مثل پرنده هایی که می روند و در پرو می میرند،می رفتیم و در جائی که دوست داشتیم می مردیم.نمی دانم شاید آنجا کسی مرگمان رابه تاخیربیانـدازد کسی که دوستش داریم،کسی که دوست دارد از پرنـده ها بپرسد چرا اینــجا را برای مردن انتخاب کرده اند.وشاید همانجائی که دوست داریم آنجابمیریم پنجره ای باشد به سمت رویایی تعبیر شده و آغازی دوباره... از متن کتاب : ...دهان گشـود تا از او بپرسد که از کجا آمده است؟کیست؟اینجا چه می کـند؟بـرای چه می خواست بمیرد؟... و به افسردگی لبخـند زد:این شاید تـنها پرنــده ای بـود که می توانست به اوبگوید که چرا در این ماسه زار به گِل نشسته است... پانگاری: پرندگان می روند در پرو می میرند مجموعه داستان کوتاه(پنج داستان) نوشته ی رومن گاری ته نوشت: ازدحام پیاده رو تنهایی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۲۳
delaram **
اکثرا آنچه را که دوست داریم همیشه به خاطر داشته باشیم را فراموش میکنیم مثل تصویری از ایام دور یا واژه ای زمزمه شده در گوش .. با تمام وضوح و شفافی خویش.فکر میکنم برا آن بود که به دربان گفتم بگذار کمی بیشتر پیش پدر بمانم... بعد رفتنش عمری فرصت پیدا کنم چشم ببندم و به خاطرش بیاورم. اما نمیدانم چرا این تصاویر برایم مه الود میشوند.. شاید از چشمه چشم است  که مدام میخواهد جاده خاطراتم را بشورد و شفاف نگاهشان دارد.... پی نوشت : وقتی ما بچه بودیم ، زمان را ملال آور و پایان ناپذیر می دانستیم . سال ها گذشت تا فهمیدیم هر ساعت فقط شصت دقیقه است و بعدها یاد گرفتیم همۀ دقیقه ها بدون استثنا سر ثانیۀ شصتم تمام میشود... خرده نوشته یونگی : - بی ربط به نگارش اردیبهشتی -هرگاه با خود در جدلید یا می خواهید تصمیمی بگیرید، برای دوراندیشی کافی است واکنش "مار" یعنی مراکز عصبی پایین تر از مغز را هم در نظر داشته باشید کسانی عاقلند که می گویند: "به نظرم می شود این طور تصمیم گرفت، ولی دلم می خواهد بیشتر در موردش فکر کنم (به اصطلاح با این فکر بخوابم)." این اصطلاح از این جهت معنا پیدا می کند که در خواب، خودآگاهی خاموش و غیرفعال می شود و این امکان بوجود می آید که با واکنش هی "مار" هم آشنا شویم. "کارل گوستاو یونگ"
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۲۰
delaram **