آدمها می ایند تا تنهایی ات رابه شکلی عمیق عینیت ببخشند ...اولین قدم من این بود که بپذیرم اینجا هستم .. در همین نقطه که الان ایستاده ام .خسته کننده است ...میدانم روح از کشیدن این بار تن رنجور شده که گویی از سرب است و ما هر روز نعشی را با خود به این طرف و ان طرف به دوش میکشیم.ابلهانه است قاب گرفتن چنین خزعبلات در جایی که انتهای ادراک در ان قاموسی شده از لزاجت اندیشه ... معجونی متعفن ازهزاران تردید را بی وقفه میچشیم. و صدای ساییدن ناخن بر دیواره های سکوت در بغض ضجه های مصون مانده از گیوتین درد سقط میشوند.پی نوشت :زمانی موجودیت خویش را به شکلی قطعه قطعه در گورستان خواهی یافت .. حال هزاران بار خودت را آینه زندگی بشکن .!!!زندگی خالی تر از هیچ بوده ... خالی تر از خیال ... اگر ارزش معیاری برای سنجش باشد بیگمان ارزش زندگی در جستن مرگ است ...