سرعت ..
زمان آن لحطه زهر آگین تولد من است ... آلوده به زهر جبر( به جبر زیستن!)
آلوده به نادانی و بی اطلاعی از اینکه همان لحطه زهر آگین قادر است در هر لحظه مرا دگرگون کند... تغییرم دهد ..
همه چیز را که به جبر داده - در پایان هم به جبر از من بگیرد و مرا بکشد !!! غم انگیز است . بسیار غم انگیز
محکومم به زندگی چرا که گناه نخستین و ابدی را که همان زاده شدن بود را مرتکب شده ام بی آنکه دخالت و اراده ای در انجامش داشته باشم !
و کفاره این گناه را به زیستن اجباری پس می دهم و لابلای روزمرگی ها درد این کفاره را به همت عادت های معهود، کم میکنم !
عادتی که مبین سازش من و محیط است - ضامن تظاهر منِ آدمیزاد به لذت بردن از این گذر ، از این عبور، از از این جبـــــــــر!!
نفس کشیدن هم عادت است.. عادتی غیر ارادی /
پی نوشت 1:
اشکها منجمد شده اند و رویای گریستن گلوی تمنا را میفشارد !
من در کشش دیوانه وار زمان گم شده ام -گام برداشتن در زمان با محرک عادت ..
رد پاها را می بینی؟ ردپاهای آنهایی که در زمان محو شدند ؟ تو هم محو خواهی شد.. حالم از هرچیزی که هست بهم می خورد! و این جیغ ممتد از پژواک نفرت با انعکاسی به سرعت زمان به واحد عمرم اضافه میگردد !
***********
آه .... درک زمان چندش اور است.
زمانی که سائیده شده به رنج در تک تک خود است، واکنشی جز فریاد ندارد
و چه قدر پوچ ، حال آنکه فریادت در خلاء مقصود خویشتن میشود ( من فقط خسته ام) همین!