پراکنده گویی
کشتی زوار در رفته مدنیت هیچ لنگری ندارد !
زورق سنگین شده از موجودیت که عرصه بی انتهای اقیانوس را می پیماید ..
اقیانوس متلاطم شده از موجهای سهمگین از فرط بقا ء
اقیانوسی متعفن از اشباع جسد میلیونها بار انسانیت ...
****
پرندگان در آسمان میمیرند
ماهیها در آبشارها
پشت این میزهای رنگ و رو رفته
ما
پی نوشت :
زمان تنها الهه ای هست که توسط انسان انگولک نشد ! تنها اوست که شاهد شکستن و فرو پاشی کشتی حیات خواهد بود !
زمین از غصه میمیرد، گل از باد زمستانی
شعور شعر ناپیداست در این مرداب انسانی
همه جا سایهی وحشت، همهجا چکمهی قدرت
گلوی هر قناری را بریدند از سر نفرت
بجای رُستن گلها به باغ سبز انسانی
شکفته بوتهی آتش، نشسته جغد ویرانی