مرداب زندگی ...
پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۸، ۰۷:۲۳ ب.ظ
امروز از خودم پرسیدم ایا تمام سهم من از زندگی همین بود ؟در جهانی انباشته از تاریکی به دنبال نور میگردیم و زندگی هایی که چوب حراج خورده اند و دستانی رو به دعا گشوده برای معامله هایی بهتر با خدا... این روزها تصور مرگ مثل تمامی تصورات خوفناکی که کابوس های شبانه گاه گاه من میشود کابوس روزهایم شده ... و من وقتی که از خواب بیدار میشوم تازه کابوس ها را درک میکنم...من در هزار توی دقایقی که بوی نا گرفته اند ،درون ناهشیاری یک اندیشه سقط و نافرجام دنبال حقیقتی ناب میگردم.. هرگز چنین تنها احساس نکرده بودم خودم را ...لبخند های الکی ، سگ دو زدنهای طاقت فرسا ، سیر شدن از پس مانده این همه افکار بی سرو ته ، لمیدن در تسلسل یک استیصال بی انتها آیا شاهکار تمام عصیان من برای زندگی ست ؟ آری .. در بی اسطورگی قهرمان های شکست خورده ی درون ، دنبال قصه نابی برای داستان زندگی میگردیم و مدام میسراییم زندگی زیباست آنچه نازیباست از درون خود ماستپی نوشت :دانایی ، آغاز تباهی ست و تو برای هر شناخت تازه ای باید گوشه ی از خویش را قربانی کنی !تمام شد، این مرده را دفن کنید .
۹۸/۰۵/۱۷