رخنه
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۴ ق.ظ
چیزی هست که میشه وحشتناک خواندش ! اونم داشتن افکار مزخرف گوناگون و این حقیقت سخت انکار ناپذیرهمان است که آدمی را از عالمیان متمایز می سازد ..به گفتگو و تکاپویی بی پایان و بلکم بی ثمر وا میدارد .. ولی زنهار که گاه آخر حقیقت چون پتکی خرد کننده روی فرق سرمان فرود می آید در روز هی کوتاه سوز دار پاییز شبی که از راه میرسد و دریافت حسی آدمی از امور ثانویه دگرگون میگردد ..چراغ مطالعه را مینگرم که با پرتو دلگیرش چه بی رمق و آسی در تقلای شکستن خطوط شب است این ناصبورِ شب زنده دار !برای نوشیدن آبی بر میخیزم و آرنج به پیشخوان آشپزخانه سکوت شب را در شعشعه لیوان آب مینگرم . که صدای آرام خفته ای گام صورت را میگیرد و دقیق نگاهش میکنم وقتی قامت سینه اش بالا می اید قل اسیری را مینگرم و چون فرو میبرد آرامش مرگوار را حس میکنم .+: اندکی بیارام ای رنجور بیقرار .. اندکی بیارام قراره من ِ بیقرار....پانگاری :تمام فرزانگان زندکی را در یک آوا تعبیر و معنی کرده ان و تنها داوری کلامشان همین بس که زندگی به هیچ نمی ارزد ! آوایی آکنده از شک و اندوه آوایی که نجوای بیزاری میدهد و طعم یاس درونش نهفته ! آه خدای نادیده من باید چیزی در این میان حقیقت داشته باشد همراهی فرزانگان برهان حقیقت است ..ته نوشت !لباس های زندگی بوی مرده میدهد ! بوی جنازه هایی که مدام این سو آن سو در حرکتند ... حالم بهم میخورد از این تعفن !قبای اینده بوی مردگی دیروزی را میدهد که هنوز دفن نشده ... و این در نوع خود آزار دهنده است ...***خرده نگیر بر قلم دژم آلود .. بیقراری تقدیر آدمی ست آدمی که در جستجوی ابدی راهی بی انتهاست ... در انتظار ابدی یک نجات بخش ! در جستن رخنه و مفر و ره گریز .... دست آویز - ستز - بازی - بازی های بی معنی و ...و... و..... و بهترین خدا در کجای این عرصه پهناور است ؟!
۹۶/۰۷/۲۳
مدتهاست مطالبتو میخونم
این همه از همه چیز و همه جا و همه شخصی با دیدی ریز بینانه سخن فرمودی
به زندگی و درون و برون هرچیزی تا حد ژرفایی عمیقش نگریستی..
اما
هیچ ندیدم به درون خود سفری برویی..که راز هر دو جهان در همین نیم خط است و بس
ای جانِ جانِ جانِ جان
ما نآمدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن
در بزم سلطان ساقیا
(مولایی جان)
کمی بی اندیش بهر چه آمده ایم..
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک. دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم