سی پاره های ناتمام
پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۰۵ ب.ظ
ما آدمیزادگان به مرحله ای از جنون ناب دست یازیده ایم که دیگر کیفیت زندگی برایمان بی مفهوم است و مدام از حرصی بی پایان در عذابی سخت جان میکنیم.و در این اوصاف هم خود مراقبتی را با عنوان سرنوشت به طاق روحمان کوبیده ایم که مدام ببینیم و گاه به حسرتی یدک حکمت هم تنگش بچسبانیم.چونان نارنجک ضامن کشیده هستیم که فرصت محدودی برای زیستن داریم . " زندگی مستمر به معنی انتظاریست که مرگ آن را ملغی می سازد . جایی که انتخابهایت محدود شد ، به مرگ نزدیکتر شده ای و بزرگترین زجر کاستن انتظار و لفو تمامی انتخابهاست بی آنکه با زندگی وداع گفته باشی . همچون زندگی بی روح یک زندانی سیاسی در بند ! ... **دشمنی نداشتم جز چند بشری از جنس خودم به سبب حسادتی از جنس عشق ! اسمش را گذاشته بودم عشق کذایی اما در این وادی بی دشمن ، گاه تنهایی وسیعی در سرم شکل میگیرد که کل جهان را در خویش محو میسازد ! که بی هیچ خدشه ای سالم از آن حلقه میرهم اما تو گویی وارد مرحله ای دیگر از یک بازی سخت میشوم که حلقه هایی دیگر از جنس استیصال بر دورم نقش میبندد که در حلقه اول امیدم به باز سازیست و در حلقه آخر آنچه باقیست تنها وجوی از خویش است ....---- دو روز پیش خبری به من رسید که رد تیزی آن چنان آرامش نسبی تو خالی ام را دریده که همچون آدمی نیم بسمل ، نه تمنای زیستن است و نه امید رهایی میان زندگی و مرگ حیران بودن دردی جانکاه مینماید ... و سفر افسانه ای بیش نیست ! پا نوشت :تو ناشیانه مرثیه میخوانی و من درد را میشناسم .. ترسیم رنگ ستم وارش را در بوم زندگی به زیباترین جلوه کشیده ام. ! عزیز سفر رفته .. خدا به همراهت... که من به رفتن هایی چنین دیگر عادت کرده ام. ___________________برای دوست !شایان ذکر ! بسته نگاریتان را خواندم سپاس از بزرگواریتان . منتظر شنیدنم ...
۹۶/۰۶/۰۲