کولاژ
چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ب.ظ
در این لحظه از زمان ، ذهنم چونان کهنه لباسی وصله دار که روی بند به ضربه هایبیرحمانه بادی سرد و خشن مشوش است شبیه است .و ذهنم لبالب از احساسات بیان نشده و حرفهای ترسیم نگشته ! و می اندیشم به رخدادی که به جای بازگو کردنشان در حیطه کلمه و جمله باید در ابعاد چسب زخمتوصیف شوند. و من در همین لحظه !! آری درست در همین لحظه بُعد وسیعی از زندگی خویش را بررسی میکنم که نه شکلی دارند و نه معنایی گرفته اند !
۹۵/۰۵/۰۶
خیلی خوشحال می شوم در جمع شما هنرمندان گرامی باشم.
ممنون