واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

حکایه ها ..

شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۵ ب.ظ
منصور حلاج را در ظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذر افتاد . جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند ، حلاج بر سفره ی آنها نشست وچند لقمه بر دهان برد . جذامیان پرسیدند : دیگران بر سفره ی ما نمی نشینند و از ما می ترسند .؟حلاج گفت : آنها روزه اند و برخاست . هنگام افطار حلاج گفت : خدایا روزه ی مرا قبول بفرما . شاگردان گفتند : استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی . حلاج گفت : ما مهمان خدا بودیم ، روزه شکستیم ولی دل نشکستیم ...نقل قول : چگونه می توان زیست و مانند یک آدمیزاد زندگی کرد، که برای آدمیزاد ماندن باید مبرا از ایشان باشی و برای آدمیزاد بودن نمی توانی همیشه تنها به سر بری و چه می توان کرد در این باتلاقِ درماندگی؟ انسان من کجاست؟ نه خدای مرا باقی گذاشتند تا دل به او آرام بدارم و نه انسان را به قرار وانهاده اند تا به آن امید بندم. اکنون من چه کنم در این باتلاق درماندگی، در معرض چشمان وقیح و دهانهای حریص و زبان های دروغ و چهره های ریا؟                                                             محمود دولت آبادی "نون نوشتن"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۲
delaram **

نظرات  (۳)

پس از گذشت یک ماه از فوت عموم که با ماشین تصادف کرده بود و قبول فوت ایشان برای همه ما سخت بود به دلیل اینکه چند روز طول کشیده بود تا خارجش کنند و...پس از این مدت حالم خوب است اما در حالت خنثی به سر میبرم ...نه خوشحالم ...نه ناراحت ...افسرده نیستم....اما دلم گرفته است.....نمیدانم....به چه چیزی یا به چه کسی فکر کنم تا کمی آرام شو...
حتی نمیتوانم حالم را توضیح دهم ...
خنثی هستم اما به اندازه ی تمام دنیا فکرم درگیر است !!! و من ...
حال این روزهایم را اصلا دوست ندارم دل آرام خانوم
پاسخ:
: جدایی تا نیافتددوست قدر دوست کی داند شکسته استخوان داند بهای مومیایی را متاثر و متاسفم از شنیدن چنین خبری .. حق دارین. مرگ بی حد تلخ و گزنده است .. بیحد ! هرچند مرگ چنان پیچیده و سخت فهم است که نمیشود شکافت .. اصلا خود زندگی را مگر میشود کالبد نمود ؟ روحشان قرین آرامش ابدی ... تلاش کنید که شادی را به زندگی تان مهمان کنید . مرده ها مرده گی و زنده ها زندگی باید بکنند !
نمیخواهد چیزی را دوست بداری
همین بهانه های کوچک برای زنده ماندنت
بعد ها
تو را خواهد کشت.
پاسخ:
: بلی زیباترین لحظات ممکن است بدترین خاطراتت محسوب شوند... البته خب باید که مثبت اندیشی کرد و به تلخی ها نیاندیشید ... کوشش نمود - اگر نشد ، دوباره !
این داستان حلاج خیلی جالبه و هر وقت میشنومش خوب و موثر هست.
واقعن خیلی بایست بزرگ دل باشیم که بتونیم همچین رفتاری داشته باشیم.
پاسخ:
: بلی واقعا باید که دل از دریا ساخت تا بزرگ منش بود و همایون تاب خاکساری نمود !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">