سفید ... مثل اتاق تشریح !
جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ
جلوه توصیفات این روزهایمان نقوش کم دوام سطح آب هستند که سریع محو می گردند و چیزی از آن باقی نمی ماند . جز خاطره که زمان را ثبت می کند و رخصت فراموشی و انکار را سلب می کند اما این هم یک مغالطه است که حضور ما در این دقیقه اگر خاطره ای محسوب شود که بی مفهوم نیست ، پس ما یک مشاهده ایم و دسترسی به آنچه که حضوری و وجودی ندارد. ما همه جلوه گر خلاء یی هستیم که خود منکر آنیم.. بیگانه با خودی که حماسه بیگانگی می سراییم و آلیاژی لبریز از ضدّیت..*** تو ! انسان مدرن معاصر ! تو نخواهی توانست در مورد مرگ سخنی بگویی چرا که در تحلیل زندگی نیز در مانده ای شاید به همین دلیل است که زندگی ات را نیازمند معابد و مکان های آکادمیک ذهبی هستی و آخرتت را هم وابسته به حضور آخوندکهای غرق شده در منجلاب چه کسی در مانده تر از من ؟که مدام به پرنده ها بنگرم و با خود بگویم .. هی ! دل آرام ببین ! ببین بالها چگونه جاذبه زمین را به سخره می گیرند ؟ و آیا آدمی دو بال داشته باشد می تواند روحش را اینچنین رها کند در آسمان بی انتهای ذهن ؟ و به خود که می آییم میبینم من ِ ادمیزاد مدام در حال سقوطم و هیچ فرصتی برای اندیشیده به اوج نداشته ام پانوشت :کاش کسی باشد که تفنگی را روی شقیقه ام قرار دهد و فریاد بزند خفه شو ! فریاد می زد حرکتی نکن ! فکر نکن ! کاری نکن ! یک فرمان توقف و..... ماشه را می کشید !گلوله های زیادی به شقیقه ام بدهکارم... هه!
۹۴/۰۹/۲۰
دارم فکر می کنم به این که یک تکه از چیزی هستم که هیچی نیست ولی باید باشه. اما نتونسته بفهمه اون چیزی که درش گرفتار شده دقیقن چیه برای همین هم نمی دونه خودش وسط چیزی که نمی دونه چیه باید چه حکمی بده و چه تصمیمی بگیره.
ضرب آهنگ کلام ات اینقدر گیرا و واضح بود و متنت اینقدر سنگین و شاید یخ نه ... اصلن یخ نبود. رک بود و صریح... که یه لحظه به خودم و سرتاپام نگاه کردم و گویی این متن به من چشمک بزنه ... وجود خودم رو برای لحظه ای از دست دادم و فقط دیدم.
اون دیدن هم لحظه ای رخ داد. چطور بگم. یه جور حس حضور داشتم با این متن
ممنون.