وازده ...
جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۵۶ ب.ظ
لایه های زمانی ،چون مکنده ای هستند که تو را لابلای پوشش خویش می بلعند .تفکرات و دغدغه هادور ذهنت هاله می شود و آرام آرام بی سرو صدا خودشان راهمانگونه که می خواهند می چینند..همانگونه نرم شبیه به پردیه ای تنیده به دور جنین ! در تلاشی که ببینی واقعا در کدام نقطه از زمینقرار داری .. تقلا برای جستن مسیر جریان ها .. اهتمام تمام می داری محور زمان را به حالت ایستاییو سکون نگه داری که ناکام می مانی برای تفکیک آن مرزی که رویا را از واقعیت باز می ستاند . در می یابی که موقعیت حساسی ست بی هیچ علامت و نشانه .. بی هیچ چراغ هشدار دهنده و هیچ راهنمایی .. چونان شهر به زیر سیل رفته که تمامی علایم اش را طغیان آب با خود برده باشد ..ناباکوف نوشت : زندگی رنج است و رنج را پیایانی نیست .. دل آرام می اندیشد تا تباهی مطلقچقدر زمان مانده ؟ فرصتی برای گریز تقلای حصار گرفته در میان کلام و مسموم به خاستگاه بقا ..براستی ما در بیکرانه استیصال گم شده ایم .. در باتلاقهای امید دست و پا میزنیم و در نا کار آمد ترینحالت حضور آیه های یاس را زمزمه می کنیم پانوشت :سقوط آلبرکامو هدیه ای بود از نازنینی برای پرواز من در پرتگاه . درک نمودم که از زمان عقب مانده ایم که آمیزاد زمان را در سیطره تمایلات نفس خویش گرفته و تقلای آرامش را در بستر زمان میجوییم ...
۹۴/۰۸/۲۲