ققنوس ...
جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۵ ب.ظ
زنده باد یک لحظه بودن و یک بینهایت نبودن که مرگ خود، جاودانگی ست !جایی خواندم: مقصدی وجود دارد اما راهی بدان نیست و انچه ما راه می نامیم اش تردید است ! خب متصل باید به خود نهیب زد که هی هی هیچ کجای دنیا متفاوت نیست و تمام سردرد هایک نقاب بر چهره دارند.***حسب حالی ننویسیم ،رخصت که شود ایامی چند!بوی مهر امد و شد پاییز و توی ریه ها بوی خاک باران خورده میپیچد و سوز گاه گاه هوا که میگزدو رد میشود..خیابونهای خیس و لبو فروشی کنار پیاده رو .ژست کلاغهای بالای تیر چراغ برق بامشروح احمقانه ترین اخبار ! فصل انار ترک خورده و دانه دراب های نوای ساز خمیازه هایی که به خواب سیاه میبرد و سیاه بومهایی که رنگ رویا میشوندما هم حرفهای نیم بند خود را بقچه کنیم ... که کم کمک مثل پرستو ها پر بکشیم ... هیجا نمیشود بی واهمه یک دل سیر نوشت .. برای شما رهگذر عزیز که تا این حد دقیق و عمیق و ژرف مینگرید و مهر میورزید..آنکه بی قراراست یا زیاد مینویسد یا زیاد سکوت میکند. کسی که در خوابش همیشه کسی را به قتل میرساند که میداند این یک رویای حقیقی ست..کلید ها همان کلیدهایی هستند که با فشار هرکدام ، به قدر توان اندک تراوشات ذهنی و قلبی رو ثبت میکنند ..اما هرچه مهیب میزنمشان که بنویسند گویی کل ابراز حسن در همان اشارات شما به گونه ء حرکت آرام و موزون چشم ،مکث چانه و توقف حرکت در صورت ...همراه با زمزمه های خفیف درون .. سپس تمرکز صامت ابرهای چهل تکه افکار ...و گاه تجلی تبسمی ظریف و زیبا بر لب ...! که در ظرافت . زیبایی اش نظری نفع به رای خویش ندارم.همیشه براق بمانی ... باید که در عدم درخشید دوستِ خوب مجازی ... خوب بمانید .. همیشه سبز و نو نفس !پانوشت :یک پراکنده نویسی بی هیچ باز نویسی و باز خوانی ! افکار درهم ذهن رو باید اینگونه لگام زد. اگر خسته شدی بی ناسزا و در سکوت برو در را هم ببند از سوز پاییز میهرراسم. روحم را میخراشد.پانوشت 2:این جاده ها مرا دور سر خود میچرخانند تا رهایم کنند.. من سایه ام را فراموش کرده ام. در نبردی نابرابر . و من در خواب خود خواهم مرد که کل حماسه ام خلاصه شده در تک بیتی ست که برای نگارش آن تلاش خواهم کرد .آن روز دیگر سکوت خو اهم شد...
۹۴/۰۷/۰۳
ﻗﺒﻮﻝ ﺑﺎﺷﺪ ﺣﺠﮑﻢ ﻣﻘﺒﻮﻝ..
ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺍﯼ ﺗﻠﺦ ﺣﺎﺟﯿﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﯾﺎﺭ ﺑﺎﻗﯽ ﺷﺘﺎﻓﺘﻨﺪ .
ﺣﺎﺟﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﮔﺸﺘﯽ ،ﭘﯿﺪﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩﯼ؟؟
ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﮐﻮﺩﮎ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﻧﺪﯾﺪﯼ
ﮎ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﯽ ﭘﻮﻟﯽ ﺭﺧﺖ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺴﺖ .
ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﮎ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ
ﺁﺧﺮﺵ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺨﺖ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻧﺪﯾﺪﯼ.
ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﺪﺭﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﺭﯼ
ﺯﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﺧﺮ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯽ ﭘﻮﻟﯽ
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﻟﺒﻨﺪﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﻨﻊ ﮐﻨﺪ .
ﻭ ﻧﺪﯾﺪﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻭﺻﺎﻝ ﺩﻭ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ .ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ
ﻫﻢ .ﺑﺮﺳﻨﺪ.
ﺁﻥ ﺩﻓﻌﻪ ﮎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻏﺎﺕ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﯾﺎﺩﺕ
ﻫﺴﺖ ﺣﺎﺟﯽ؟؟ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﭼﻪ ﺳﻮﻏﺎﺗﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﻧﮕﻮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺮ ﺍﻫﻦ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ . ﮐﻪ .ﺩﻟﻢ
ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﻧﮕﻮ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﮎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯﯾﻦ
ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺮ ﻗﺒﺮ ﺣﺎﺝ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﮐﻨﻨﺪ. ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ... .
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪﺕ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺷﻤﺎ
ﻧﯿﺴﺖ...؟ ♻