اندوه مونالیزا
شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ب.ظ
یک پیام ! " کچل کن برو بالا شهر... / همه فکر میکنن مد شده....!
برو وسط شهر... / فکر میکنن سربازی...!
برو پایین شهر... / همه فکر میکنن....زندان بودی!
این همه تفاوت فقط در شعاع بیست کیلومتری... " برداشت شخصی آیا میتوان نوشت عظمتی خلاصه شده در نگرشی بنیادی ؟ آدمیان به نسبت محیطی که در آن بهرشد و بالندگی دست یازیدند برداشت ذهنی خویش را درو میکنند. افق دید برخی افراد ، دایره ایبه شعاع صفر است . این یک نقطه است . نقطعه موضع گیری و مرکزفرمان کلی ذهنی ! که آن همنه در یک اصول بدیع خلق بازپس خوردی آرام .که گاه ملزم به فروخوردن خشمی خود آگاهیم... که در بدیع ترین لحظات ممکن بیرون خزیده و پیرامون خویش را کالبد میکنیم. وهمچون موجی متحرک پیش میرویم...قول داده ام تلخ نشوم.. تند نباشم ...! حتی آن لحظه که روی آخرین پله از جهان هستی ایستادهو سقوط را نظاره کنم. شاید تدخین هیچ افیونی جانی تازه نبخشد دیگر ، که اینجا خلاء و انگاره ایسپید رنگ آمیخته در فریادِ پیچ پچ بی تفاوتی ست .. پی نوشت :اندوه و درد دروغی پوج است برای تداوم سستی روح مان ... شبیه خیل عظیمی از موریانه هایحریص به درختان پیر یک جنگل !گفته ام نجات دهنده مرده است .. اما انکار نکرده ام که خدا همیشگی ست ... ته نوشت :بوف کور را اگر خواندی میبینی کلمات راه میروند ... سخن میگویند. تصویر میسازند .... سیاه و خاکستری ... واضح اند و شفاف .. اما سخت اند برای همین درک نمیشوند.. صدای من ضربان آن کلمات است که بگوید حزن ارزش نیست اما معنای ارزش را می اموزد ... *****عنوان : برگرفته از رمان ِ شاهرخ گیوا
۹۴/۰۶/۰۷