رابطه ...
يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ق.ظ
آقاما اصن تصمیم
گرفتیم همین امروز یه واگویه خیلی سهل و
فراغبال رو همینجوری که از ذهنموننشتی میده و چکه میکنه،همینجوری
هم مکتوب کنیم .من ِ دل آرام آدم
پرسشهای بی پروا و یهویی ام . وقتی میخوام کنه مطلبی رو کالبد کنم انقدر ذهنم
پر میشه از علامتهای زرد و قرمزچشمک زن و یه عالمه چراغ با علائم پرسش و تعجب
که صاحب مطلب و پاسخ دهنده کلا گیجمیمونه که به کدام پرسش بی پاسخ من جواب بده و
اصلا اصل موضوع چی بود.خب اشکال ندارهاین به پیچیدگی هراز گاه ذهنی ،ناسره و قاطیپاتی من برمیگیرده خودمم باهاش
درگیرم. شماآرامش خودتون رو حفظ کنید ، کمربند ایمنی را بسته چشمتان را بسته به آبشار های خروشاننیاگارا بیاندیشید و همچنان
لبخند را فراموش نکنید.منتظر بمانید تا این ذهنِ از ریل خارج شده،دوباره بر میگردد روی ریل سوت زنان و کماکان بیخیال ! - خب! کجا بودیم ؟
آها ... عرض میکردم!ماها
اغلب هنری که نداریم ،هنر پرسیدن پرسش درست و غیر ناقص هستش.گاهی شده خودِپرسش غلط است . حالا شما پرسش ذهنی ات رو
درست مطرح کنی نصف پاسخ ات رو گرفتی
و اگر هم پرسش
ذهنیِ درست رو کامل و بی عیب مطرح کنی که کل پاسخ تو مشتته. حالا من
میپرسم. تا کجا میشه روی
دوست داشتن ، روی عشق و علاقه حساب کرد ؟ عمر مفید یه
رابطهتا کجا ادامه داردو آیا عشق هم تاریخ انقضا دارد که ضریب استهلاک هم بخورد؟ اصن میشه رویکامپیوتر برنامه ای دال بر سنجش میزان علاقه
نوشت یا اصلا یه تراز برای عشق و احساس طرفین ایجاد نمود؟ من یه روایت تکراری
و بیرحمانه رو براتون تعریف میکنم – شما عشق، آدم ایده ال ِزندگیتان اصن بگو نیمه
گمشده ! خیلی تاپ ، نامبر
وان . پرفکت بی عیب و نقص جستین و گذاشتین زیرسرتان و خیال راحت باهاش ادامه
میدین . و میدانیدتا آخر عمربا هم میمانید.یک روز
صبح بیدار
میشوید. همدیگر را میبوسید . باهم از خانه خارج میشوید . اما شب تنها باز میگردید
..
مرگ همین نزدیکی
هاست ! یک تصادف ، یک حمله قلبی ، یک درگیری و..و..و..***عجله نکن دوست من – دارم ادامه بحث رو
کامل میکنم!
خب در شرایط فعلی با زندگی هایی که در
حال گذر سنت و مدرنیته و سقوط و انحطاط فکری و اخلاقی هست .مرگ محتمل تر هست یا هر رویدادی که به
عنوان یک برهان قاطع برای از هم پاشیدن از
ذهن یک فرد عبور میکند؟ خب به لطف و عنایت دخانیات و انواع و
اقسام مخدرها ، لایه ازن، استرس های وارده
حاصل از زندگی های مدرن کاذب ،تغذیه های نادرست مرگ بسیار نزدیکتر و نزدیکتر میشود.و خیلی کم از شنیدن خبر سکته قلبی یک فرد زیر چهل سال شوکه میشویم. پس
اگر گمان میکردیم که ان محبوب اسطوره ای ما که حالا حالا ها قرار نبود دارفانی راوداع
بگوید اما به خاطرما نبایست عاشق کسی دیگر شود. فیلش یاد هندوستان کند . هوای ماجراجویی تازه به سرش بزند و...
خب به یک باره مردن رو سخاوت مندانه به فهرست جفاکاری های عاشقانه اش اضافه میکنیم.
***دست نگه دارید. من که هنوز حرفم تمام
نشده که با نگاه و طعنه میخواهید محکومم کنید
خیر آقا جان ما بمیریم محبوب مان سنگ
به پایش نخورد. سردرد نداشته باشد . سینه تنگ نشود.
منظورحقیر این است اون شعر چی بود
؟ که میگفت : - چه خواهد شد؟ چه پیش آید؟ تمام حرف من این
بود -
من اولش هم پرسشم رو اینطوری آغاز کردم.یک عشق، یک رابطه ،چقدر باید تداوم داشته باشدکه انقضا نخوردکه
اصلا به شروعش بیارزد؟و پاسخ شخصی خودم به پرسش مطروحه این است !
-به اندازهی طول یک بوسه...
و یک آغوش... همین!
بوسه به گمانم بهترین واحد سنجش عمر مفید یک رابطهی
عاشقانه و دوستداشتنی است. بوسه صریحترین نوعِ معاشرت انسانی است که در لحظه اتفاق
میافتد. نه گرفتار گذشته است نه وامدار آینده. به من باشد، بوسه را میکنم مقیاس
بینالمللی سنجشِ مدت زمان یک رابطهی عاشقانه در دستگاه SI اصلا.… / تو گفتی هرچه پیش آید خوش آید، هر چه بادا،
باد /
بلی بلی دقیقا مصرع باقی همین بود ..
میبخشی نازنینم گاهی
فراموشم میشود ناهار خورده ام یا نه اگرخوردم چی بوده.آنتوان چخوفاز دیدگان ذهنم
عبور میکند،یک شاخه گل میدهدبه من .هاج و واج نگاهش میکنم لج اش میگیرددهن کج میکند اما اسمش را زمزمه نمیکند در گوشم که من هی مدام سگ حواله
روح افکارم نفرستم.مصرع ها را پس و پیش میگویم .شما به دیده اغماض بنگر..لپ بیان !! آقاجان تا زنده اید،
ازاین تو ها دست و پا کنید
برای خودتان. از این توها باشید برای آدمها. هرچه پیش آید خوش آید ازاونهایی که آغوش مهرشان باز است برای پراکندن
شادی و عشق ..... بعد ؟بعد ندارد ! خب بعد بگذارید رابطه کار خودش را بکند. اینقدر به
رابطهتان نهیب نزنید که - یادت هست قبلی چه شد؟ مدام از رابطه زخمی قبلی اش رخ نمایی نفرمایید. مدام هم نگویید
تو مال من نشده ای هنوز
!که فرموده اند یوسف از جرم زلیخا چند سالی حبس گشت. دل دیگری مال خود خواستن ، زبان صادق و روح عریان طلب دارد که فرموده اند:
عاشق صادق بود گر پاکدامان همچو صبح // گل به دامن چیند از خورشید تابان همچو صبح
نگویید زندگی باخته ، دوباره میسازد اما
دل باخته دیگر دل نمیبازد! چه جای خیال است جانا ؟!این قدر ازرابطه نپرسید :بعدا چه میشود؟رابطه ازکجا بداند چیزی را که اتفاق نیافتاده ،برنیامده
آفریده نشده است؟ اگر میخواهید
رابطه تحت فرمانتان باشد،سرزمین های ازدسترفته را رهاکنید و به فکر آیندهگشایی
نباشید. تنها بر سرزمینی حکم برانید که اکنون تحت فرمان شما ستخودِ امروزِ. نه
دیگری. نه دیروز. نه فردا. اینجور بودن البته درد هم بله ، دارد. گاهی.
خب، بعضیروزها را دردی اگر باشد خوش است. همدردی هم اگر باشد، البته چه بهتر...** کنکاش نکنیم .. آینده یک رازه ... یــک راز ! ( دوصیه میکنم این راز رو ببینید )
پی نوشت 1: این پست راضی نمیکند. صرفا محض خالی نبودن عریضه بود وبسبعد نوشت : هیچ مخاطب خاصی در تیر رس این نگارش نبوده و مع الاسف نگارنده متن صرفا از این واحد سنجش عمر مفید رابطهی
عاشقانه استنباط های تئوریک خویش را مکتوب نموده است . از حرف تا عمل و اجرا فرسنگها راه است ..! - آره آقا به آن سوی آب میاندیشیم - باشد که طلب کند ..
۹۴/۰۵/۰۴