spor anos
شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۸ ق.ظ
تونی : ی روز داشتم این فیلمه رو نگاه میکردم که برد پیت با این زن بلونده گوینیث پَلترو بازی کرده
دکتر ملفی : درهای کشویی ؟
تونی : نه بابا ، هفت رو میگم
فیلم خوبیه و قبلا ندیده بودمش ولی وقتی به وسطاش رسیدم با خودم گفتم این دیگه چه مزخرفیه ، حیف وقتی که حرومش کردم
آخه به من چه که قاتل فیلم چه خریه ، این چرندیات به چه درد زندگی من میخوره ؟
خاموشش کردم
دکتر ملفی : راس میگی ، خوب کاری کردی / خب بعدش چیکار کردی تونی ؟
تونی : هیچی رفتم تو حیاط با ذره بین مورچه ها رو سوزوندم !
Tony : The other day i'm watching this movie with brad pitt and that blonde
"Gweneth Paltrow"
? Dr. Melfi : Sliding doors
.Tony : Fuck no,seven
.It's a good movie, and i never seen it before
.But halfway through it, i'm thinking, this is bullshit
.A waste of my fucking time
Why do i give a shit who the killer is? What difference is that information
? gonna make in my life
Dr Melfi : Very true
. Tony : So i shut it off
? Dr Melfi : Good for you. What did you do instead
.Tony : I went out in the yard and burned ants with a magnifying glass
۹۴/۰۴/۲۷
همیشه تا هر وقت که بودم را درک نموده و در ادراک هستی موهوم و بزرگ خویش بودم، می دانستم و می دانم که تنهایی مخصوصی در من است که هیچ کس را راهی به خاصیت راز آلودگی اش نیست ...، از کودکی ام تا همین اکنون ...، اما هیچگاه همچون این روزها، بی مثل و نظیر، تنهائی ام در درون تنهایم خودنمایی نکرده است، چرا که این تنهائی، تنهائی مقدس من نیست و دیگرگونه چیزی ست شاید فهم عظیمِ عذابِ جبر در همه ی سال های بی خویش بودگی ام باشد ، شاید هدیّت بیرونِ گوناگونم و شاید ملقمه ای از تمام تعیّنات رنگارنگ منقوش و فریبنده که ظاهراً هیچ وحدتی بین ظاهر و بطنشان نیست ...!!! تنهایی مقدّس من کجاست ...؟!
اکنون که در نظاره ی بی پرده ی خویش ام و دست بر نوشتن آوردنم اضطرارِ بودِ بی قید و لاقیدِ مقیّد این دقایق پرمخاطره و خاطره ی من است، می دانم که هیچ کس نمی داند و از درک آن عاجز است که چه رازها و چه دردی را در زهدان ذهنم و در غالب قلبم با خود حمل می کنم ...!!!
و می نویسم که عصیان، واکنش آدمی به توجیه آوردن بی پایانش در وجهی ست که او جهانراست و در وجهی که او متوجّه هستی ست و در مواجهه ی او با اکناف و اطراف مخصوص به خویشتن اش در توجیه و توجّهی همیشگی ست ...
و می نویسم که عصیان واکنش آدمی ست به برخورداری بیشتر او از طبیعت اطرافش و البته عصیان در من برخورداری بی قید و شرط من است از زیبائی ...، هرچند که عمدتاً عمداً و یا سهواً در انگاره های غلط و قضاوت های غالیانه و تقصیرهای پر مغلطه ی دیگران در نظّاره و نظاره بر منِ بیرونم تفسیرِ به رأی و به رأی دیگر و دگری می گردد ...
و می نویسم که عصیان، حقیقتِ هستیِ انسان است در امر وجود که به هرچیزی بود و باش می فرماید که شاید در چشم فرشتگان و پیراستگانِ ناظر، خلقِ مخلوق و موردی ست بی مورد (خونریز و طغیانگر و ناصواب) ...
و می نویسم عصیان راز اختیار آدمی ست در تقاص قیاس مراتب هر فعل و هر حرف ...
اما من در ستیزِ کودکانه ی بیرون، رازی را می دانم که آرامشِ بی دالّ و دلیلم از اوست، من چیزی را می دانم که حتی عذاب تاوان این نافهمیدگی ها را برایم شیرین تر می کند ...!!!
رازی که تا زنده ام، زنده ام می دارد و پس از مرگ، سال ها پس از مرگم حتی کشف نخواهد و نتواند شد ...