واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

spor anos

شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۸ ق.ظ
تونی : ی روز داشتم این فیلمه رو نگاه میکردم که برد پیت با این زن بلونده گوینیث پَلترو بازی کرده دکتر ملفی : درهای کشویی ؟ تونی : نه بابا ، هفت رو میگم فیلم خوبیه و قبلا ندیده بودمش ولی وقتی به وسطاش رسیدم با خودم گفتم این دیگه چه مزخرفیه ، حیف وقتی که حرومش کردم آخه به من چه که قاتل فیلم چه خریه ، این چرندیات به چه درد زندگی من میخوره ؟ خاموشش کردم دکتر ملفی : راس میگی ، خوب کاری کردی / خب بعدش چیکار کردی تونی ؟ تونی : هیچی رفتم تو حیاط با ذره بین مورچه ها رو سوزوندم ! Tony : The other day i'm watching this movie with brad pitt and that blonde "Gweneth Paltrow" ? Dr. Melfi : Sliding doors .Tony : Fuck no,seven .It's a good movie, and i never seen it before .But halfway through it, i'm thinking, this is bullshit .A waste of my fucking time Why do i give a shit who the killer is? What difference is that information ? gonna make in my life Dr Melfi : Very true . Tony : So i shut it off ? Dr Melfi : Good for you. What did you do instead .Tony : I went out in the yard and burned ants with a magnifying glass
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۷
delaram **

نظرات  (۳)

درود،
همیشه تا هر وقت که بودم را درک نموده و در ادراک هستی موهوم و بزرگ خویش بودم، می دانستم و می دانم که تنهایی مخصوصی در من است که هیچ کس را راهی به خاصیت راز آلودگی اش نیست ...، از کودکی ام تا همین اکنون ...، اما هیچگاه همچون این روزها، بی مثل و نظیر، تنهائی ام در درون تنهایم خودنمایی نکرده است، چرا که این تنهائی، تنهائی مقدس من نیست و دیگرگونه چیزی ست شاید فهم عظیمِ عذابِ جبر در همه ی سال های بی خویش بودگی ام باشد ، شاید هدیّت بیرونِ گوناگونم و شاید ملقمه ای از تمام تعیّنات رنگارنگ منقوش و فریبنده که ظاهراً هیچ وحدتی بین ظاهر و بطنشان نیست ...!!! تنهایی مقدّس من کجاست ...؟!
اکنون که در نظاره ی بی پرده ی خویش ام و دست بر نوشتن آوردنم اضطرارِ بودِ بی قید و لاقیدِ مقیّد این دقایق پرمخاطره و خاطره ی من است، می دانم که هیچ کس نمی داند و از درک آن عاجز است که چه رازها و چه دردی را در زهدان ذهنم و در غالب قلبم با خود حمل می کنم ...!!!
و می نویسم که عصیان، واکنش آدمی به توجیه آوردن بی پایانش در وجهی ست که او جهانراست و در وجهی که او متوجّه هستی ست و در مواجهه ی او با اکناف و اطراف مخصوص به خویشتن اش در توجیه و توجّهی همیشگی ست ...
و می نویسم که عصیان واکنش آدمی ست به برخورداری بیشتر او از طبیعت اطرافش و البته عصیان در من برخورداری بی قید و شرط من است از زیبائی ...، هرچند که عمدتاً عمداً و یا سهواً در انگاره های غلط و قضاوت های غالیانه و تقصیرهای پر مغلطه ی دیگران در نظّاره و نظاره بر منِ بیرونم تفسیرِ به رأی و به رأی دیگر و دگری می گردد ...
و می نویسم که عصیان، حقیقتِ هستیِ انسان است در امر وجود که به هرچیزی بود و باش می فرماید که شاید در چشم فرشتگان و پیراستگانِ ناظر، خلقِ مخلوق و موردی ست بی مورد (خونریز و طغیانگر و ناصواب) ...
و می نویسم عصیان راز اختیار آدمی ست در تقاص قیاس مراتب هر فعل و هر حرف ...

اما من در ستیزِ کودکانه ی بیرون، رازی را می دانم که آرامشِ بی دالّ و دلیلم از اوست، من چیزی را می دانم که حتی عذاب تاوان این نافهمیدگی ها را برایم شیرین تر می کند ...!!!
رازی که تا زنده ام، زنده ام می دارد و پس از مرگ، سال ها پس از مرگم حتی کشف نخواهد و نتواند شد ...
پاسخ:
: چنان با صلابت بر فرق هدف کوبیده اید ... که قلم حقیر قاصر از بیان هر پاسخی ست ... و چقدر درونیات خویش را عریان و زلال در معرض دید گذاشتین که لمس شود عمق تنهایی نامقدس که ماحصل تمام تعنیات رنگارنگ ناهمگون در طاهر و باطن پیرامون است .. همیشه بمانید بزرگوار
درود،
می دانید بانو ...؟
آدمها بزرگ می شوند، اما ارتباط شان کم دوام و هر روز کمتر و کمتر می شود ...
نیازی به طرح فرضیه های علمی، بررسی تئوریک و یا رجوع به فلسفه و تفسیر و توجیه این پدیده نیست ...، چرا که تنها یک عامل سبب ایجاد این فراخ روابط می گردد، ‌و آنهم تمایز و تفاوت در معنای اسمی همین کودکی و بزرگی است ...!!!
کودکان، به یومن کوچکی و ظرافت کودکانه هایشان می توانند به همه جا سرک بکشند ...، حتی کوچکترین روزنه ی وجود آدمها ...!!! مثل یک روح، سهل و سبکبال از هر مرز و مانعی عبور کرده، با خبر از همه چیز و گاهی حتی بیش از خود بزرگترها، به حال و هوای درون آنها واقفند و نیز لحظه را درک می کنند ...!!!
اما بزرگ که می شویم، روحمان سنگین و افکارمان به غل و زنجیر دنیوی کشیده می شود و آنگاه کالبد هر یک از ما، به یک سلول انفرادی متحرک مبدل می گردد ...!!!
و ما بزرگتران دربند را چه توان بر حکمفرمائی کودکان آزاد ...؟!!!
پاسخ:
: درود حق بر شما ... عذر خواهی بابت دیر کرد پاسخ که خودتان واقف به امرید. سپاس از بذل عنایت و مهرتان. جناب رهگذر ایکاش بزرگ نمیشدیم. دنیای بزرگتر ها قواعد خشن و غیر قابل تغییر خود را داراست و تفاسیر شما در این باب بسیار نیکو و پسندیده بود.. پیروز باشین. و سربلند
درود،
یکی اشک غم در دیده و دیگری در عمق دل ...!!!
تقدیم به عزیزانی که درگیر فاجعه سیل شدند :

ابرها، ای ابرهای پر ز کین ...
سینه هاتان حجم اندوه زمین ...
اینکه می ریزید نعمت یا که آفت بوده است ...؟!!
وانکه می کوبی به سر، نی اشک، در چشم تو گوئی ضیافت بوده است ...!!!
آخر این نعمت نیست در یک فصل داغ ...
یا که از قصدت زنی بر سینه ی ما وصل داغ ...
ابرها، کافیست ...، دیگر بس کنید ...!!!
کنج دیگر زین سرزمین خشک را ارس کنید ...
خشم تو کزان چشمان سیه سرریز شد ...
هر چه نوشیدند، بر سنگ و لحد لبریز شد ...
مردمان جبر دیده بدنبال یک وقت خوش ...
تو بجز نابودی کاشانه شان، آنها را هم بکش ...!!!
اینهمه ویرانگری ها را چه سود ...؟
ابرها عاشق شوید ...، وین کین را چه بود ...؟!!
پاسخ:
: بلی خبری بس غم انگیز بود ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">