واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

کابوس...

جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ق.ظ
پدرم هم کابوس می‌دید، مثلِ من. نمی‌دانم در خواب‌هایش چه می‌دید که خواب‌اش نمی‌برد، کهآشفته بود،درست مثلِ من. نمی‌گفت اما معلوم بود کابوس‌های شبانه بیدار نگاهش می‌دارد.سیگار پشتِ سیگار می‌کشیدتا شب را کم‌تر،تن به خواب بسپارد،انگار درخواب‌های نصفه‌نیمه‌اشاتفاقی،اتفاق‌هایی می‌افتادکه نمی‌خواست ببیندشان .پدرم هم مثلِ من کابوس میدید.ماه‌هایآخر، روزهای آخر.نمی‌دانم قبیله‌ی ما درخواب‌های گوارا ،ناگوار شده‌اش چه می‌بیند که خواب‌اشآشفته و قرارش بی‌قرار است. نمی‌دانم قبیله‌ی ما،بازمانده‌ی کدام گردن‌کشیِ تلخ است، کهتلخی‌اش همچنان با ماست. من هم از آن قبیله‌ام: آشفته، هراسان، وپُر از روایت‌های نگفته‌ای که هنوز بیداری‌ام را به تمامی از آنِ خود نکرده‌اند. می‌کنند، می‌کنند، نشانه‌هایش رازیرِ لب کهزمزمه می‌کنم می‌فهم‌ام در بیداری هم کابوس‌ها رخنه کرده‌اند.اما خواب خواب، خواب‌هایم پر ازتصاویرِ خوانا و ناخوانایی است که نمی‌دانم، نمی‌دانم از کجای کجا می‌آیند، جا خوش می‌کنند،نیرو می‌گیرند، و در بزنگاهی که نامعلوم است و غیرقابلِ شناس، هجوم می‌آورند: مسلح، زورمند،و سنگین از ذکاتی‌که ذهن شاید ـ می‌باید پرداخته باشد و نپرداخته انگار.قبیله‌ی ما قبیله‌ی آشوباست، و من راهِ پدران‌مان را ناخواسته رفته‌ام، می‌روم. و ما تنها نیستیم،نه درخواب و نه دربیداری.و ما هیچگاه تنها نبوده‌ایم، تنها «تنهایی‌مان» ناخواناست، ناپیداست.من هم از همان قبیله‌ام ...شب‌ها کابوس، روزها کابوس، شبانه‌روزیکه فرقی نمی‌کندخوابی یا بیدار.این، ادامه‌ی کابوس‌هایمن است در بیداری.... ای کاش قبیله‌ی ما، در همان گردنکشیِ تلخ، ناپدید می‌شد... برگرفته از :- کابوس‌های قبیله‌ی من ـ م. روان‌شید -http://https//www.facebook.com/m.ravanshid
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۶
delaram **

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">